اینجا با اجازه تون برف بارید

شیک و مجلسی 

عصر پس پریروز، اول ابر شد، ابر و ابر و ابر 

سپس توفان شد و پس از اون بارون آغاز شد

من توی اتاق بودم و شاننننسی خواهرم که برعکس من برای سرویس بهداشتی از حیاط استفاده می کنه نه از اون که تو ساختمونه، جیغی کشید و من رفتم روی بهارخواب و به صدای بارون که روی برگهای زرد پهن شده تو باغچه می ریخت گوش دادم و تلاش کردم صدای مامان را که داشت از بودن بی نمازها تو خونه ش شکایت می کرد را نشنوم

بعدش اومدم تو اتاق و چند دقیقه بعد صدای بابا را شنیدم که اعلام کرد داره برف میاد 

فرداش ٢٠۶ ِ جان توی کوچه زیر برف بود و من اول برف پاک کن زدم بعد گفتم یه عکس بگیرم، بعد از خودرو پیاده شدم و اومدم وارد خونه شم و گوشیو بردارم که دیدم بابا برفها را پاک کردی از چی میخوای عکس بگیری؟ :)

 

امروز ظهر پایان شیفت داشتم توی حیاط بیمازستان به سمتش میومدم_ خودرویی که یه صدای اضافه پیدا کرده و از جوونی دراومده_ که متوجه شدم یه تیکه رو زمین گُله به گُله برگها را جارو زدن و جمع کردن _ درست مثل یه کتاب رنگ آمیزی تو کودکیم _ و بعدش متوجه شدم که جلو شیشه ی جلو خودروم قسمت اتصالش با کاپوت، پر از برگه

برگهای زردی که از درخت ریخته بودن و یه ردیف خوشگل درست کرده بودن 

چیزی شبیه به تزئینات خودرو ِ عروس 

دورش روی زمین هم پر از برگ بود 

با خودم گفتم چه عکس-لازمه این صحنه

ولی من گوشی نداشتم 

تو این دو سال کرونا به اندازه ی انگشتان یک دست با خودم گوشی نبردم 

به دفتر پرستاری نگاه کردم _ کاش یه آشنا ببینم و گوشی اش را قرض بگیرم

به سمت دفتر راه افتادم اندازه چند خودرو باهاش فاصله داشتم 

یه آقا زد بیرون 

منو میشناخت ولی خدمات بخشی دیگه بود

از دور پرسیدم کی دفتره؟ گفت خانم ز. 

خانم ز. معاون سابق بخشمون بود با هم برای نام نویسی پرستار کاروان کربلا یه سفر رفته بودیم تهران 

خوشحال رفتم بالا 

ترسیدم ضایعم کنه، گاهی یه تیکه های ضایع کن بهم میندازه 

اما وقتی گفتم برگ ریخته و اینا، خوشش اومد 

نتیجه شد اینکه دیدم تو باغچه ی کنارشون پررررررر از برگه و از خانم ز. عکس گرفتم 

قرار شد تو واتساپ برام عکسها را بفرسته 🍂🍁🍂🍁🍂🍁

اما زیبایی ها به همینجا ختم نشد 

خوب، راستش یه هفته پیش هم زیر یه درخت روی هممممه ی کاپوت خودروم برگ ریزون بود و من پاک نکرده بودم 

امروز هم اون برگ های چنار را اصصصلا برنداشتم و همونطوری روشن کردم و راه افتادم 

با دنده ی دو 

با سرعتی ملایم 

و رقص برگهایی که هر از گاهی تصمیم می گرفتن خودشونو بدن به دست باد و از روی شیشه ی جلوی من یهو پرواز کنن را می دیدم و تلاش کردم تو لحظه بمونم 

نتیجه این شد که صدای خش خش برگهای ریخته شده تو مسیر را زیر لاستیکهاشم می شنیدم 😁😄

تمرین بودن در لحظه ی بسیار قشنگی بود 

و برای همین خواستم اینما بنویسمش تا 

بماند به یادگار 🍁🍁🍂🍁🍂🍁🍂

برگهای این سری، چنار 

و برگهای اون سری هفته ی قبل هم دقیقا از همینا 🍂 بودن