۸ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

تمرینِ بودن در لحظه با ٢٠۶!

اینجا با اجازه تون برف بارید

شیک و مجلسی 

عصر پس پریروز، اول ابر شد، ابر و ابر و ابر 

سپس توفان شد و پس از اون بارون آغاز شد

من توی اتاق بودم و شاننننسی خواهرم که برعکس من برای سرویس بهداشتی از حیاط استفاده می کنه نه از اون که تو ساختمونه، جیغی کشید و من رفتم روی بهارخواب و به صدای بارون که روی برگهای زرد پهن شده تو باغچه می ریخت گوش دادم و تلاش کردم صدای مامان را که داشت از بودن بی نمازها تو خونه ش شکایت می کرد را نشنوم

بعدش اومدم تو اتاق و چند دقیقه بعد صدای بابا را شنیدم که اعلام کرد داره برف میاد 

فرداش ٢٠۶ ِ جان توی کوچه زیر برف بود و من اول برف پاک کن زدم بعد گفتم یه عکس بگیرم، بعد از خودرو پیاده شدم و اومدم وارد خونه شم و گوشیو بردارم که دیدم بابا برفها را پاک کردی از چی میخوای عکس بگیری؟ :)

 

امروز ظهر پایان شیفت داشتم توی حیاط بیمازستان به سمتش میومدم_ خودرویی که یه صدای اضافه پیدا کرده و از جوونی دراومده_ که متوجه شدم یه تیکه رو زمین گُله به گُله برگها را جارو زدن و جمع کردن _ درست مثل یه کتاب رنگ آمیزی تو کودکیم _ و بعدش متوجه شدم که جلو شیشه ی جلو خودروم قسمت اتصالش با کاپوت، پر از برگه

برگهای زردی که از درخت ریخته بودن و یه ردیف خوشگل درست کرده بودن 

چیزی شبیه به تزئینات خودرو ِ عروس 

دورش روی زمین هم پر از برگ بود 

با خودم گفتم چه عکس-لازمه این صحنه

ولی من گوشی نداشتم 

تو این دو سال کرونا به اندازه ی انگشتان یک دست با خودم گوشی نبردم 

به دفتر پرستاری نگاه کردم _ کاش یه آشنا ببینم و گوشی اش را قرض بگیرم

به سمت دفتر راه افتادم اندازه چند خودرو باهاش فاصله داشتم 

یه آقا زد بیرون 

منو میشناخت ولی خدمات بخشی دیگه بود

از دور پرسیدم کی دفتره؟ گفت خانم ز. 

خانم ز. معاون سابق بخشمون بود با هم برای نام نویسی پرستار کاروان کربلا یه سفر رفته بودیم تهران 

خوشحال رفتم بالا 

ترسیدم ضایعم کنه، گاهی یه تیکه های ضایع کن بهم میندازه 

اما وقتی گفتم برگ ریخته و اینا، خوشش اومد 

نتیجه شد اینکه دیدم تو باغچه ی کنارشون پررررررر از برگه و از خانم ز. عکس گرفتم 

قرار شد تو واتساپ برام عکسها را بفرسته 🍂🍁🍂🍁🍂🍁

اما زیبایی ها به همینجا ختم نشد 

خوب، راستش یه هفته پیش هم زیر یه درخت روی هممممه ی کاپوت خودروم برگ ریزون بود و من پاک نکرده بودم 

امروز هم اون برگ های چنار را اصصصلا برنداشتم و همونطوری روشن کردم و راه افتادم 

با دنده ی دو 

با سرعتی ملایم 

و رقص برگهایی که هر از گاهی تصمیم می گرفتن خودشونو بدن به دست باد و از روی شیشه ی جلوی من یهو پرواز کنن را می دیدم و تلاش کردم تو لحظه بمونم 

نتیجه این شد که صدای خش خش برگهای ریخته شده تو مسیر را زیر لاستیکهاشم می شنیدم 😁😄

تمرین بودن در لحظه ی بسیار قشنگی بود 

و برای همین خواستم اینما بنویسمش تا 

بماند به یادگار 🍁🍁🍂🍁🍂🍁🍂

برگهای این سری، چنار 

و برگهای اون سری هفته ی قبل هم دقیقا از همینا 🍂 بودن 

 

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
ن. ..

تولدم مبارک

بر طبل شادانه بکوب 

 

دیشب مافین مجبور شدم برای گروه درمانی به مناسبت تولدم بخرم 

بعد چون هشتاد هزار تومن داده بودم زورم اومد پنج تایی که مونده را بدارم تو دفتر مشاوره 

یواشکی برداشتمشون و آوردم خونه 

بعد دیدم به تعداد نفراته (به جز خودم که خورده بودم) 

صبر کردم همه اومدن و شروع کردم پذیرایی

اول هم از مامانم

و اون هم تبریک گفت 

و این بهترین چیزی بود که شنیدم

اینکه مامان بهم تبریک گفت 

اولین نفر :)

و حالا ما داریم با هم حرف میزنیم 

و این بهترین تولد عمر منه 

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
ن. ..

هر روز وقتی شیفتم تموم میشه دلم میخواد برم کافی شاپ

اما سوار تو میشم و تو میگی باید بریم خونه

 

 

 

 

 

 

همین الان خطاب به ماشینم، بعد نیم ساعت توی ماشین نشستن و گوشی چک کردن! پایان یه شیفت خیلی خسته کننده 

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ن. ..

اصلا باورم نمیشه! 😡

اون از خود بدبختم که از دیشب دارم قطره میریزم میخورم مگه این پریودی لامصبم تموم شه بعد چهار ده روز، مثل عن داره میاد

اون از بابای .............م که یه روز رفتم تو هال نشستم مثل آدم تی گی نگاه کنم و صبحونه بخورم بعد باباهه اومده

بعد رفته نشسنه تو آشپزخونه پشت میز به صبحونه خوردن، من خرم رفتم ظذفاکو بشورم می بینم دارن بااااااز از سرماخوردگی حرف میزنن

نگاه می کنم می بینم ماسک زده زیر چونش و پیاز گرفته جلوی دماغش فیش فیش بو میکنه!

اومدم تو اتاقم تقویممو بعد چهارده روز نگاه کنم ببینم چند روزه پریودم می بینم اومده تولدمو زیرش خط کشیده 

برو عن 

برو..کش رو ماگمم صبح با خودکار نوشته بود خدا رو شککککککر که تایدی کردم از صبح سه بار باهاش قطره و چای و... خوردم!!! یعنی لعنتی تو اتاق من به اون تقویم وامونده چکار داری تو؟! سالگرد ریده مانتو در به وجود آوردن من میخوای نشون بدی؟ 

باشه بابا اسپرمهات درست کار می کردن، آره... 

شش تا کاشتی دو تا هم مرده 

که چی؟ که چی؟! 

اون از داداشم میگم فولاد داره استخدام نی گیره شرکت نمی کنی؟ میگه با چه رشته ای؟ میگم رشته ات نمیخوره یعنی؟ میگه نه 

میگم خوب با دیپلمت برو (یعنی همه می دونن حقدق و مزایای فولاد چقدر خدبه) بعد این لیسانسشو تو علمی کاربردی گرفته 

تازه تو اشد نمدونم غیرانتفاعی یا علمی کاربردی یا همچی چیزی تازه قبول شده!!! میگه من با ارشد گرافیک برم دیپلم استخدام شم!!! 

بعد میگم خوب تو الان نمیوی برای ازدواج پول میخواد و تو نداری همش عن خر کس کش از باباهه و از من خر پول میخوان بگیرن و برن عشق و حال 

میگی ازدواج مگه فلانی باباش خونه داده ماشین داده!!! 

کس کشهای عن 

اون بابام بیاد اینا را تحویل بگیره که نتونست دو تا پسر کلا داره مثل آدم تربیت کنه

جهاز دختراشو که دختراش خودشون چیدن!!! پسراشم چون بی عرضه ان و کون کار مردن ندارن ازدواج نمیکنن! میگه تبلیغ فولادو خودمون داریم کار نی کنیم تو تشریه مون سیزده میلیون پول گرفتیم!! خودم دیدم همه چیشو

یجوری میگه عن سگ، انگار سیزده میلیون میخواد بره تو جیب این! بدبخت تو فقط حق طراحی صفحاتتو میگیری بیچاره! 

حالم به هم میخوره 

واقعا حالن به هم میخوره

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

بی نهایت (هر دو عدد 114 بود)

من همینم 

عین یک سنگم 

نمیخوام تغییر کنم 

اصلا 

در امر ازدواج به هیچ وجه نمیخوام تغییر کنم

از این ماجرا عشقی ها حالم به هم می خوره 

از اینکه دو نفر فراز و فرود دارن و به هم میرسن و حالا باغ و 114 سکه و حق طلاق تبدیل میشه به 114 سکه و حق طلاق!!

حالم به هم میخوره 

و از صمیمذقلبم آرزو می کنم ازدواجهاشون ناموفق باشه 

هیچ کسی را از تازه مزدوجین فالو نمی کنم 

اصلا تحمل دیدنشونو ندارم

بی نهایت از آدمها بدم میاد 

بی نهایت

 

 

 

 

راستی! بابام هنو نرفته دکتر!

پاشده رفته حموم بعدم رفته مشهد و با سرماخوردگی برگشته! و نه تنها فقط ده روز از روز اول اون سرفه هاش رد شده بود و اونا را کرونا ندونست و آزمایش CRP دوباره نداد که اینبار فرمود میخوام پیشگیری کنم و وسط هال خوابید!!!

وسط هال میشه پیشگیری 

الان سه روزه فقط چون میخواد از دمتر تامین اجتماعی استفاده کنه و هر روز پر بوده نرفته دمتر! ساعت نه صبح هم از رو کونش یادش میاد نوبت بگیره! 

که داروهاش رایگان شه که ویزیتش رایگان شه 

من موندم همینا بعد ماهی فلان تومن میدن مدرسه مذهبی تو مشهد و عراق و چلغوزآباد دایر شه 

ولمون کن بابا 

دیوانه اید به خدا 

دیوانهههه

بیمارستانم نمیاد نکنه به کونش کرونا ببندن 

شایدم چون من اونجام که لابد این یکیه

شک ندارم این یکیه 

شایدم چون میدونه بیاد اونجا، حرفها شبیه حزفهای من میشه 

قشنگ صداش گرفته 

اول عطسه داشت دیشب سرفه شو شنیدم 

 

از تو اتاق نمیرم بیرون 

توالت با دستکش میرم 

میاد تو اتاقم رختخوابشو بذاره تو کمد تا نیره بیرون پنجره را باز می کنم!!!

که این عنترآقا تو اتاق خووش بخوابه تختخواب داره!

ریدم تو هیکل تمام آدمایی که میشناسم 

از همه شون بدم میاد 

صبح پاشدم می بینم جورابامو که زیر درخت گوشه بند رخت آویزون کردم جمع کردن آوردن 

دیگه نتونستم تحمل کنم داد زدم لعنتیا من از شماها دلم برنمیداره دلسوز فذاکار مرتب منظم 

وقتی همه بند رختهات خالیه، لباساتو شسته بودی که جا نداشتی و اینا را جمع کردی؟! که خالا دلم ورنداره ازشون باز؟

لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت 

اح... 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
ن. ..

و بابایی که حالا عطسه می کنه و صداش گرفته و وسط هال بدون ماسک نشسته

و وسط هال هم خوابید :/

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

کپشن زدم میشه باور کنید دوستون دارم؟

با تصویر بارگاه پیامبر 

بعد کپشنو پاک کردم و عوضش لوکیشن مدینه منوره را زدم 

فکر نمی کنم هرگز پام به اون سرزمین پاک برسه که پیامبر در اون خوابیده

می دونی چرا دوست دارم برم اونجا 

چون اون یه آدم پاک بوده که پاکی مشخصه اصلیش بوده 

پاکی و مهربانی 

و بزرگی 

بزرگتری 

در برابرش علی علیه السّلام هم در سال‌های پایانی زندگیش همونجوریه

مهربان و پاک و بزرگتر 

وگرنه در برابر خود پیامبر، نه 

 

 

 

پیامبر 

من همیشه عاشق مردهای متأهل یا سن بالا میشم 

میگن یه تله ی طرحواره ای هست 

من اما میگم چون دلم یه بزرگتر میخواد 

یکی با شونه های پهن، محکم، مطمئن، مهربان، خصوصی 

پیامبر 

حسرت اینه که شما هم مُردی 

و من به یک واقعیت عینی نیاز دارم

نه یک مفهوم انتزاعی

 

 

به وقت اشکهای پریود این بارم که از چهارشنبه شب آغاز شده بود و از دیروز صبح یا پریشب به طور دردناک راه افتاده بود و حالا امشب اشکهامو رواوه کرد!

به هنگام همه ی روزهایی که سقف آرزوهام سرطان نگرفتن شده!

به هنگام همه ی تنهایی هام 

به هنگام زادروزت که تو خونه ی ما دعوا بود و خواهرم تو اتاق اشک می ریخت 

و من مثل اینک که آهنگ پخش می کنم، آهنگ گذاشته بودم و با دو خواهرزاده بازی می کردم تا نشنوم 

فقط نشنوم 

به هنگام روزی که می خواستم برم ییلاق زیبای شهرمون نخست با گروه، گروه را کنسل کردم به خاطر بیرون رفتن خانوادگی که اونم کنسل شد... 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

کاش شیعه پیامبر بودید به جای شیعه علی

چون پیامبر مهربون بود 

چون زن و بچه داشت و اتفاقا بچه ش دختر بود 

و دخترشو دست داشت و حلوا حلواش می کرد 

چون عمرش یه سره به جنگ نبود 

شمشیر دو لبه نداشت 

حقشو اگه خورده بودند زیارتش پر از لعن و نفرین نبود 

حقشو اگه خورده بودن هم، مسلمونها تمام عمرشون لعنت به کافرها نمیفرستادن!

چون تولدش دو تا روایت داره تا شهر ظاهرا یه هفته شرشره وصل باشه که مثلا جشنه نه شهادت و وفادتش دو روایته باشه که در و دیوار و لابلای دیوارها وز یر سقفها همش صدای گریه و ضجه و زاری و ناله بلند باشه

 

چون روز تولد پیامبر همه از اسوه ی حسنه حرف میزنن بدون اغراق، بدون داستانهای اجق وجق 

 

اما با اینکه یک هفته رسمی جشن اعلام شده اما هیچ خبری از جشن و عید نیست

چون شیعه ها نمتونن به کسی فحش بدن 

چون نمی تونن به کسی لعنت بفرستن 

چون نمتونن بگن ما بهتریم شما بدترید

هیچی نمتونن بگن چون باید تسلیم باشن: ان الدین عندالله اسلاما

و اسلام یعنی تسلیم امر خدا بودن 

نه هزار جفنگ و جوفونگ به اسم فرقه و مذهب و فلان 

هفتاد و دو ملت 

 

۰ نظر
ن. ..