صبح باز با روشن شدن هوا چشم ها را باز کردم _پنج ونیم_
خنک بود
خنک هاااا
یهو یه قطره افتاد رو صورتم
و بعد خیلی آروم و نم نم، قطره ها چک و چک می فتادن
وای خدا
اینقدر برام باور نکردنی بود که نمی تونستم ابر بالای سرم رو ببینم
بلند شدم و بوی خاک نم خورده روهم چند لحظه شنیدم
از رو پشت بوم به پیشنهاد شوهرم برای ترس از خیسی _ دقیقه ای سرعت کمی بیشتر شد_ اومدیم پایین
اما من آدم ها را برای هزارمین بار تو خیابون دیدم و
برای اولین بار لباس پوشیدم و رفتم پایین
باغ _ بوستان _ پایین خیابون سر ساعت شش
جای همتون خالی