ماسکشو داد کنار و با دستش دماغشو مالید
وسط کرونا
گفتم نمال دیگه! (چندشم شد تو بخش دستایی که رو دسته ی صندلی بوده را به دماغش مالید، گرچه می گفت علائم هم دارم)
خندید گفت ایشالا یه شوهر خوب کنی بخندونیش
گفتم مگه من دلقکم
با خودم گفتم یعنی الان این که من گفتم چی بود؟
یعنی الان من یه دختر خنداننده هستم؟
یعنی سنگین نیستم؟
یعنی باید ایشالا شوهر کنم چون رفتارهام نیاز به شوهرمو داد میزنه؟
وقتی با آقایون چت می کنم با آقایون همکار
گاهی واقعا دلم یه یار می خواد
همه ی تلاشمو می کنم که برخلاف گپ های رودررو که با دوم شخص مفرد حزف میزنم، نوشتاری هام همه ضمیر جمع باشه
سنگین باشم و حرف اضافه نزنم
اما
گاهی واقعا دلم یه یار میخواد
متاسفم که محل کارم اول برام شد جایگزین فامیل و خانواده ای که ارتباط درستی باهاشون ندارم
بعد شد جایی که با آقایون گپ بزنم و خلأ مرد زندگیمو بخوام پر کنم
و حالا در ماه های آغازین سی و هفت سالگیم حس کنم که همه کوچیکند
هیچ کس بزرگتر از من نیست
من نوک قله ام
و از این به بعد آدم ها در دور و برم پیر میشن
و دنبال آرامشند به جای تلاش
و به دنبال ثباتند به جای تغییر
و من هم دنبال ثباتم
و من هم جزو اونهام
و اما همه ی دور و بری هام تا این سنشون به یه سری موفقیت های پایه رسیدند
به ازدواج، به تشکیل خانواده ای از خودشون
و من این مرحله را باختم
و فرصتم هم تموم شد
توانایی خندوندن بقیه کار آسونی نیست و کسایی که میتونن این کار رو کنن خیلی ذهنشون قوی تر کار میکنه چون به احساسات بقیه مسلط میتونن بشن.
و بنظرم فرق زیادی هست بین کسی که خودش رو سبک میکنه و کسی که خودمونی هست. اتفاقا کسایی که خودمونی تر هستن ولی احترام خودشون رو نگه میدارن کم هستن و غالب میتونن باشن. چون به بازی بقیه بازی نمیکنن و بازی خودشون رو دارن.
تو نمیتونی چیزی که درون خودت هست رو با ماسک زدن بپوشونی. هرچقدر بپوشونی چیزی جایگزینش نمیشه. تنها راهش اینه که بزاری آروم آروم چیزی که داره رو ابراز کنه.