خیلی مسخره است
یه جورایی از زمان مجردیم هم افسرده ترم
سفره پهنه، در حالیکه غروبه
سبزیها را نیمه تموم گذاشتم و پاک شده ها از ظهر تو قابلمه همینجور تو هال موندن
ظرفها تو سینکه
چننننندینننن روزه صفحه گاز بسیاااااار کثیفه
تو این یک سال حتی یکککک بار!! گردگیری نکردم
و به قول همسرم تو خونه داروخونه دارم _داروهای اعصاب و نمیخورم، قرصهای پرنترال و نمیخورم، قرصهای تقویتی برای استخونهام و نمیخورم_ و هیچی نمیخورم و این آخری معلوم نیست چی شد که موهام فجیع ریزش پیدا کرد و گفتم به یه ورم
و فقط دلم میخواد روز زود شب بشه و شب بتونم بخوابم تا بگم یه روز دیگه هم تونستم رد کنم
اون وقت خواهرشوهرم خونه ش را نو کرد و عملبای پس کرد و دکسپانتنول بیوتین بعد عملش برای ریزش را مرتب می زنه و با ام اسداشتنش کلی امید به زندگی داره و من
من نمدونم چی میخوام
و فکر به بچه اعصابمو به هم میریزه
و این خونه برام خیلی بزرگه
همون گوشه ی اتاق دو نفره با خواهرکوچیکم بس بود برام
نه وظیفه ی زناشویی ای داشتم
نه نگاه به عنوان تازه عروس بهم بود
نه مجبور بودم به عنی به اسم بچه فکر کنم
و نه وسواسم به این شدت فجاعت رسیده بود
عزیزم
خیلی ناراحتتم. نمیدونی خودت چه قدر دلم میگیره هر بار.
کاش یه مرکز خوب و اصولی طب سنتی پیدا کنی و بری. اصلاح مزاج خیلی میتونه بهت کمک کنه.
یادته این روزا برات آرزو بودن؟ الان تو توی آرزوی برآورده شده ات هستی عزیزم. بگردمت که اینطوری میبینمت. ♡ وقتی میبینم اینطوری کز کردی یه گوشه خیلی غصه ام میشه.
بخدا من مطمئنم که تو از پس این روزای سخت روحیت بر میای
ان شاالله خود امام رضا علیه السلام دستت و محکممممم محکمممم بفشارند.