دیروز امدم بنویسم بهتره اوضاع

 

چون حالم بهتر بود

اما حقیقت اینه که نیست

 

شدم یه زن خسته 

خستهی خسته 

الان که دراز کشیدم خاک روی سرامیکها را می بینم و آشغالها

و روی اپن یه لایه خاک نشسته 

و لباسها هم مونده با اون ملافه نجس ها

و من یه ساعت فقط طول دادم ظرفها را شستم 

 

 

هه چقدر خرت و پرت ریخته

و اون کیف پر از قرص اعصاب که نه دل وردارشو دارم نه دل بذار

 

صندوق بیان اذیت می کنه نمی دونم شاید یه عکس گذاشتم

 

در یخچال کثیفه

مرغ از پریشب از فریزر درآوردم و بعد اینکه یخش باز شد گذاشتم تو یخچال

خراب میشه مگه نه؟

حال ندارم درستش کنم 

امروزم که سر نهار با شوهرم دعوام شد وقتی نون را از جلو من برداشت و اعتراض که کردم که برا خودت بیار گفت خواستم یه لقمه مرگم کنم و این من بودم که عصبانی شدم که دقیقا از راه رسیدم یه ساعت توآشپزحونه سرپا موندم تا نهار درست کنم 

و رفتم تو اتاق دراز کشیدم در حالیکه شدیدا گرسنه بودم

و اون غذاشو مرگش کردو قبل غذا خوابیده بود و بعد غذا هم خوابید!

بعد که اومدم هم غذا سرد بود هم نونهشک بود هم اعصابم خورد بود ساعت چهار و نیم بود هم نفهمیدم چقدر خوردم 

و شوهرم راحت 

اصلا فکر می کنم اون با نبود من راحت تره

من فقط آماده کنم بذارم جلوش

 

 

 

می دونی

اون یه هفته که نبود یه روزداداشم اومد اینجا 

شام سیب زمینی سرخ کرده خودش درست کرد و فرداش هم املت زد 

حسم به داداشم و حسم به شوهرم یکی بود 

همین که تنها تباشم

من داداشمو خیلی دوست داشتم

خوب از من سیزده سال کوچیکتره

عشقم بود 

الان دیگه اونجوری نیست حسم

نسبت به شوهرم هم همین حس را دارم

یکی برای اینکه تنها نباشی

 

وگرنه خدایی عاشقش نیستم

حسم با حس اون دختر جوون بیست و هفت ساله که عاشق ح. بود خیلی خیلی خیلی زیاد فرق داره 

 

من به قیافه ام. نمیرسم

لباس خوب نمی پوشم

هیچ انگیزه ای ندارم

حتی کولر که روشنه و من تنهام عذاب وجدان می گیرم که کولر تو این روزهای پرمصرف برای یک نفر؟

میدونی منطورم اینه که خودمو لایق هیچی نمی دونم

لایق هیچی