غمگینم

سرخورده 

 

این پس از عروسیه

همون عروسی کوفتی که یک ماه تمام براش استرس داشتم 

حالا منم 

یه زن بازنده در زندگی مشترک 

همون که تا قبل این یه دختر بازنده در زندگی مجردی و یه آدم بازنده در زندگی کاری بود

 

از سر شب وایستادم تا نهار فردای خوبی برای همسری بذارم که از سرویس می اومد

اونوقت زنگ زد و برعکس همه ی شبهای دیگه شام خواست 

گفتم کوکو 

و بعد ته دلم گفتم بذار کباب درست می کنم و ته ته دلم نیت برنج هم کردم

اما دقیقا لحظه ی ورودش شد دلخوری و بعد بحث و بعد قهر 

و من کباب درست کردم چون  پیاز و سیب زمینی را آماده کرده بودم 

ولی حالا نشستم و اصلا دلم نمیخواد براش سفره پهن کنم 

 

من بارنده ام

و منتظر نشستم تا سوت پایان را کی بزنن

مثل اون دانش آموز تنبلی که چون اصلا بلد نیست وقت اضاف میاره