واقعا امیدوارم که امروز بند بیاد
امروز ده روزمیشه و اگر مادر عزیز خاک بر سرم باز راه نمیفتاد برای من حکم شرعی بده شاید هم دیشب حموم می رفتم ولی از وقتی گفت سر ده روز غسل داره _نه مشهد میرم نه نماز ولی خوره ی غسل داشتن به جونم میفته_ یعنی باید منو ببینید موهام چرب وحشتناک شده صورتم چرب شده که فکر کنم باز قارچ گرفته آخه تو این چند روز صورتمو اصلا نشستم یعنب حتی از خوتب بیدار شدم آب نزدم خوب البته این کار همیشمه، خیلی قدیما که وضو می گرفتم صورتم آب می خورد ولی مثلا شوهرم هر روز صبح صورتشو صابون می زنه.
نوار بهداشتی هم خوب مجبورم بذارم از حد پد بیشتره ولی نوار هم یه روز کامل و حتی بیشتر طول می کشه پر بشه که همین خودش باعث یه بوی وحشتناک میشه
خوب حالا نمی دونم اینا باعث حس پوچی در من شدن یا حس پوچی باعث اینها شده
شوهرم با حانواده اش که رفت و آمد فعلا نداره میخواستم هفته آخر آذر دورهمی با خواهرهاش بگیرم که اونم با ماجراهایی پیش اومده دل و دماغ ندارم
خانواده ی خودمم که نمیاد
رسما آدم افسرده میشه
صبح گفتم خواهرم گفته یه روز بیاید منم فردا آفم بیا بریم گفت نهگفتم هم نشهد میریم هم خونه ی اونا گفت نه
بحثمون شد گفت مشهد می برمت گفتم نمیخوام خونه ی خواهرمم می خوام
اون رفت و من خوابیدم تا الان!
خوب این زندگیه؟ الان بیدار شدم سرم تو گوشی
من که میدونم ملت تو پاییز زمستون ها خونه هم میرن تا افسرده نشن
شوهرمم هر روز ماشاءاللّه تا پل هوایی به هر بهانه ای میره
منم که ولم
بهش گفتم مجرد بودم خودم می رفتم خونه خواهرم الان دست خر بالا سرمه نمیشه تنها برم
اون روزبا حواهرم حرف میزدم به خدا نمیخوام حسودی کنم ولی مثلا داشتم با افتخار می گفتم شوهرم در مجموع خوبه و تو ذهنم نمره هشتاد میدادم که یهو خواهرم گفت به شوهرش نمره بیست میده
بیست
میدونی یعنی چی؟ یعنی با هم بحث ندارن یعنی شوهرش تو خونه کمکشه یعنی درکش می کنه یعنی از لحاظ جنسی با هم هماهنگن
من ولی وقتی خیلی خوشحالم به شوهرم شونزده میدم و هنوز کلی هم خوشحالم از بس که همه جای زندگیم به کم قانع بودم، هیچی نصیبم نشد
کاش شوهرم میومد مشاوره
هعی...
اون شب اومد تو رختخواب داشتم گریه می کردم درازمشید گوشی دستش گرفت
دلم میخواست منفجرش کنم از اتاق انداختمش بیرون
بعد صبح با یه بغل و چهار تا حرف چرند پرند باید _مجبورم_ برگردم به روال عادی زندگی
😔