دیشب رفتیم بازار تره بار
شوید و اسفناج و تره خریدم_یک کیلو و نیم_
دیشب پاک کردم و اسفناج ها را شستم
یهو اون وسط یه بشقاب افتاد شکست
مجبور شدم به جاروبرقی _ در شب _
از صبح گوشتهای یخ زده را گذاشته بیرون
گاو از نایلونش دراورده_ یکیشون خراب بود و من تو فریزر تو نایلون می
دونستم کدومه_
الان نمدونم
سرم به کارام تا همین الان گرم بوده حتی صبحونه هم املت درست کردم و اون گاو برداشت خامه آورد
می دونید چقدر ناراحت کننده است؟ می دونید جقدر اعصاب خرد کنه که هیجوقت از غدای تو تعریف نکنه حتی وقتی واااااقعا عالی شده
حتی اون فسنجون فوق العاده ای که داشتم با هر قاشقش عشق بازی می کردم و تو بهشت بودم رو فرداش گفت فقط فسنجونی که جند سال پیش نمدونم کجا بودیم
خو لامصب می میری این زر زر را نکنی؟
سبزی ها هنوز مونده خرد بشه
هیچ برنجی خیس نکردم
پاهام داره زق رق می کنه و ساعت یک باید برم سرکار
تنها کاری که از صبح کرده مغز کردن چند تا گردو بوده و خرد کرذن یک کیلو گوشت تازه ای که گذاشتم جلوش و البته رسما توش رید
چنان نقلی ریز کرده که بیا د و ببین
میگم مرتیکه هی دارم توضیح میدم یک کم درشت تر ریز کن تو خورشت گوله میشه تو اینقدری کردی؟ میگه وقت خوردن با قلشق لازم نباشه تکه کنیم
تو تفکر این آدم رو ببین!
سطح شعور و فهمشو ببین!
میگم خوب تکه کنی مگه چی میشه؟ نباید ببینی هم چی میخوری؟ ده دفعه نگفتم اینو تفت میدی جمع میشه ریزتر میشه؟
میخوابه
صداش میزنم داد میزنم بالش را از زیر سرش برمیدارم پرت می کنم میزنم تو صورتش
از صبح سرپام و اون کونی لامصب الانم خوابه
دلم نمیخواد این خورشت یه قاشق بتونه بخوره
باسنم درد می کنه پاهام درد می کنه
خسته ام و ساعت یک باید برم سرکار و هنوز برنج مونده
و اون کثافت حتی نمیگه یه گوشه کار را بگیره
اوووووه سبزی ها هم مونده
یک کیلو ونیم سبزی برای خرد کردن
اونا را میذارم برای شب
نه برای فردا
سلام... امیدوارم یک رمان خونده باشم و نه اتفاقی که داره یک گوشه ای بصورت واقعی رخ میده...