ظهر ساعت یک، یک دونه خوردم و راستش حالم اصلا به جا نیست
اول گیج شدم
حالا هم که یه ظرف نه خیلی بزرگ آب آبگوشت خوردم تهوع گرفتم
ساعت شش هم نوبت مشاوره دارم
ظهر ساعت یک، یک دونه خوردم و راستش حالم اصلا به جا نیست
اول گیج شدم
حالا هم که یه ظرف نه خیلی بزرگ آب آبگوشت خوردم تهوع گرفتم
ساعت شش هم نوبت مشاوره دارم
اعصابم به هم ریخته
از اینکه حرفمو نمی فهمه
از اینکه مدام از دستش دارم می جوشم
فکرشو بکن ادا درمیاره که من مایل نیستم به شب چلگی _عین خواهرش_
اگه تو دوست داری می گیریم
خوب کثااااافت پس چرا نمیای خرید بکنم؟ چرا نمیای سه تیکه برات بردارم خیالم راحت بشه؟
ای ریدم تو شب چلگی ای که عن شده برام
ریدم توش که تو میای دم در خونه مون، داخل نمیای! من توقع کنم شب چله بیای؟
ریدم که از خونه مون بدم میاد شب چلگی بگیرم؟
ریدم که هربار باهت میخوام گلوی کنم یا دعوا میشه یا گریه ام می گیره و تو یا میگی جرو بحث نکن یا میگی دعوا نکن
ریدم تو این زندگی که خواهرم طبقه بالاش داره آماده میشه و من خر باید برم تو ساختمونی که یه خواهرشوهر فضول طبقه بالاشه که صبح و عصر میاد پایین تا تو رو هم عادت بده
تصمیمم اینه نیم ساعت به شروع مشاوره بهش زنگ میزنم میگم اونجام و اونم نیم ساعت فرصت داره بیاد