دیروز ساعت یازده اومدم دراز کشیدم اززق زق پاهام و پست دیروز رو نوشتم
بعد شوهرم اومد کنارم دراز کشید و سعی کرد بغلم کنه که من که معلوم نبود حالا چه اصراری دارم قبولش نکنم و رو موضع خودم وایستم پسش زدم
خدایی دیروز شوهرمو زدماااا :|
و بهش گفتم نمیذارم یه قاشق ازاین غذا رو بخوری، خوابتو کردی استراحتو کردی الان نزدیک. نهاره اومدی پیش من که نوبت شکمه
گفتم اگه بابام الان اینجا بود، بابام نمیذاشت اینجوری خونم توشیشه بشه
حتی نمتونم بابامو دعوت کنم از بس این خونه پله داره و گریه کردم همینجور گُر و گُر اشک ریختم
که یهو گفتم اصلا می برم برای بابام برای عشق خودم
بعله
با فکر اینکه نهار رو برای بابایی می برم که آلو اسفناج دوست نداره ولی این که داره می پزه عجیب خوشمزه است و بهش نمیگم آلو اسفناجه بلند شدم
برای بابا عکس غذا رو فرستادم و زنگ زدم گفتم ببینه و دید و فکر کرد قورمه سبزیه و گفتم برات میارم
شوهرم میخواست بره سرخاک مادرش مثل همه ظهر جمعه ها
محل کارم دقیقا بین خونه مون وخونه ی بابامه
گفتم میرم میدنش برمی گردم
ظرف چهار طبقه رو برداشتم و غذا کشیدم
برنمم با زیره بودگفتم بابادوست نداره
دیدم خورشتم زیاد اومد
گفتم خوب پس خورشت را بیشتر برمیدارم شب از سرکار میرم خونه ی بابا برنج زیره ای و خورشت اضایه را هم شب می خورم که برای بواسیر هم خوبه
یعنی قششششششنگ با قاشق ته قابلمه را کشیدم چیزی براش نمونه
شنارم نیما لباس پوشیده دوباره جلو بخاری هال دراز کشیده بود، طفلک دیگه نمیخواست غرورش از این بیشتر له بشه که یا ماشینو برداره یا من تا مغازه ش برسونم که موتورشو برداره _مغازه اش بعد خونه ی بابام و نزدیک به اونجاست_ مثلا ده دقیقه پیاده روی.
منم که باز غرورم امازه نمیداد صداش بزنم پاشو بریم _ای خاک بر سرم کنن_
بعد گفتم تو این چیزای مشاوره ای میگن غذا نداریم و غذا نمیخورم و جاخواب جدا کردن قدغنه. بعد گفتم برو بابا اون برا کسیه که همه چیزش رو اصوله، باز گفتم ولی اون صبح گردوها را مغز کرد و آسیاب کرد، بازگفتم خودشو نکشت کرد که کرد، باز گفتم دعوا و قهر طولانی میشه، مردت از صبح تو خونه تا ظهر بوده غذا نخوره؟ باز گفتم ولی تو قسم خوردی بهش نمیدی، میخوای مثل مامان باشی که به داداش این حرفا رو میزد و آخرشم داداشه ازهمه بیشتر میخورد؟
اومدم برم شایدم از در رفتم بیرون بعد به بابا فکر کردم
گفتم اگه بابا بدونه، اگه به بابا بگی دعوا کردی و نهار را آوردی اینجا چی میگه؟
میگه کارت زشت بود نباید اینکار را می کردی
و برگشتم
غذا و برنج رو ریختم تو قابلمه ها
و فقط خورشت بدون گوشت برداشتم بردم
از پله ها که پایین اومدم دیم فقط ازشنهرم زورم اومده که من کار کنم و اون دراز کشیده باشه
غذا را بردم به بابا دادم و وقتی رسیدم سرکار بع دوستم گفتم با شوهرم خیلی دعوا کردم گفت برای چی، گفتم هیچی ازش زورم اومده بود. گفت اون زور اومدنو میفهمم.
بعد دیدم شوهرم هر روز رفته سرکار و حتی طهر هم نیومده و من تک شیفت بودم و دو روز هم آف داشتم! ای چشمتو خاک پرکنه دختر که الانم آفی!!! و فقط کافی بود به خودت بگی سبزی ها خراب نمیشن!!! و چشم داشته باشی استراحت شوهر بیچاره ات را که نهار درستی هم وسط بیابون تو این چند روز نخورده بود را ببینی :|
وقت برگشتن همکارم میگفت به سیکل هم ربط داره و پی ام اس، گفتم هام بابا اونجا که پاچه می گیرم و تهشم گریه ولی امروز به اون ربط نداشت و الان باید پرانرژی می بودم :/ شایدم از کم بودن رابطه ام باهاش قاطی کرده بودم
شب که اومدم خونه شوهرم به روی خودش نیاورد
من که میدونم همه ی عیب و ایرادها زیر سر خودمه
و بهم گفتن سرترالین برای باردار شدن هم اگررررر بشم مضر نیست
پس چه مرگمه نمیرم شروعش کنم؟ وقتی تو خونه هست؟
پ. ن. : بسیاربسیار بازخورد فوق العاده ای از اون خورشت از بابا و خواهر کوچیکه گرفتم مامان هم که تست کرد گفت خوبه
شوهرم هم خورده بود و صرفا وقتی نظرشو خواستم گفت خوب بود :|