دارم به بی برکتی فکر می کنم
هربار که پولی میدم به راننده تاکسی یا فروشنده، میگم خدا برکت بده
و خوب خودمدر انتهای بی برکتی موندم
چند ماه قبل رئیسم و دکترمون بابت اینکه من پولی که وام گرفتم با این بهره های یغور را، دادم به خواهرم قرض، بدون اینکه اونا بخوان قسطش را بدن و گفتم فعلا لازم ندارم و هروقت داشتید بدید، من را مسخره کردن
منم رفتم گفتم ماهی یک و هشتصد قسطشه
اون بنده های خدا هم وام گرفتن و پول منو برگردوندن.
حالا همین روزهای آخر، من دوباره نیمی از همون پول را قرض دادم به داداش بزرگه
بله بله بزرگه
بیست تومن بهش دادم تا ایشون ماهی پونصد به من برگردونه
آخه این پول پیش من هم بمونه خراب میشه
حداقل اون یه خووه مجردی گرفت و دفتر کاری کردش.
یه پرستیژ کاری که تونست به هم بزنه
تازه می دونی کجا؟
یک میلان پایینتر از خونه رویاهای بچگی من و خواهرام!
همچون جایی اجاره کرد
راستش، من امسال، سه تا وام گرفتم
بی عقلی
واسه بورس
همشم خراب شد
پول را با کلی ضرر از بورس کشیدم بیرون و
تو حسابم موند
یبار گفتم راضی ترم که تو این خونه تلکه بشم تا اینکه یه کون نشویی که فقط به فیش حقوقیم میاد جلو، بخواد این پولها را مالک بشه
خودمم که می ترسم خونه اجاره کنم، وگرنه که هنوز بیست تومن دیگه دارم
خلاصه که می دونم از نظر منطقی و ریاضی و حتی عقلی کارم درست نبوده (بیست تومن ماهی پونصد قرض الحسنه چند سال میشه؟) ولی حداقل می تونم پیش خودم بگم تو چاه ریخته نشد
شروع کاری برادرت شد
و خوب البته که جز خودم و خودش کسی نمی دونه
آدرس اینجا را هم کسی از خانواده نداره
می دونی
از مردهایی که خواستگاریم میان و خانواده هاشون، بدم میاد
واقعا بدم میاد
همینجا بهتره
با همین آدمایی که یه عمر بهشون فحش دادم و نفرینم کردن
حداقلش می دونی که ته نفرتشون و ته بدخواهیشون نسبت به تو چیه
حداقلش اینه که نمتونن ولت کنن و طلاقت بدن
این اسمش امنیته
نمتونن از اینجا بیرونت کنن
پولهات را هم نمیخوان
یعنی راستش اگه تو نبودی می خواستن، اما چون تو هستی نمیخوان
مثل حسین که چون تو بودی، نخواست و رفت
دو تا سکه هم خریدم
یکیش را روز زن هدیه دادم به مامان
یکیش را هم هفتم هدیه میدم به بابا
حداقل هدیه را میشه داد جلوی جمع و راحت شد
خواستن بفروشن، نخواستن هم مثل اسگولا نگه دارن واسه روز عروسی دختر کوچیکه شون
گفتمتون معتادم؟
چون هیچ لذتی نداره
فقط یه جبر و میل به رسیدن به اون لذت که خوب تکرار هم نمیشه
برای سیسخت خواستم کمک کنم
کارتم خطا داد
خود کارتمم نیست گم شده
کی حال داره بره بانک
سوم آف بودم حال نداشتم برم
به خاطر وسواس کرونا
اصلا دلم نمیخواد جایی برم
بری و برگردی و بشوری و بیرون هم هستی دست به سر و کله ات نزنی و...
حوصله داری؟
حالم به هم میخوره دیگه
از سر کار میام
نهار می خورم
میام رو تخت، پتو رو می کشم روی خودم و میرم تو اینستا
اینجا را هم چک می کنم ولی دیگه زیادی سوت و کور شده
خلاصه پول هست اینجا
می دونم جای شماها ممکنه کم پولی باشه که خودش باعث تلاش میشه البته
قبلا اینجا گفتم اگه کسی پول قرض خواست بگه (صد در صد که از بین آشناهای معتمدم در این فضا باید باشه) دلی خوب کسی نبوده و نخواسته
پس بذارید بگم
پولامو گذاشتم زیر بالش
تا وقتی مردم ورثه ام بیان بردارن
فقط مردنی نیستم
همین
باورم نمیشه بعد از این همه سال به سلیقه ی دوران بچگیم برگشتم و اسم پرستو را دوست دارم!
از پروانه هم کمی خوشم میاد به خاطر زیبایی خود پروانه که خیلی دوستش دارم اما برای اسم دختر یک کم خود واژه ی پروانه خونوکه :)
من و خواهرام وقتی بچه بودیم پرستو و پردانه و پریسا اسم های خودمونو گذاشته بودیم (آیا کار خودمون بود؟ نمی دونم)
نسترن اسمیه که چنننند وقته عاشقش شدم
شاید از عید پارسال (یا امسال بود فکر کنم رفتیم اون آبشاره؟) قاطی کردم زمان ها را شرمنده
بالاخره ما این گل را اول در اینترنت دیدیم و بعدا در طبیعت واقعی و در یک جای دل انگیز گلی را دیدم که شبیه نسترن بود و من دلم براش رفت!
یاسمن نمی دونم چه شکلیه اما خود کلمه اش قشنگه
گغتم سرم درد می کنه؟ نمی دونم چرا دوست ندارم مسکن بخورم
کلاه سرم کردم و انتظار دارم که ان شاءاللَّه سردردم مربدط به سینوسهام باشه و با گرم کردن خوب بشه
نمی خوام به اون مریضی کوفتی فکر کنم :/
خیلی کم خودم را در معرض اخبار قرار میدم همکارام خیلی نسبت به قبل ترسیده تر شدن
من که قربون خودم برم بس که میزان ترسم بالاست اخبار انگلیسی آفریقایی را گوش نمی کنم گرچه هراز گاهی اتفاقی چیزای ترسناک ازش می بینم :/
خلاصه که بس که میزان ترسم بالاست تمام این سال اون بالا مونده و پایین نیومده
سرم درد می کنه
یک کم انگار می تواد ته گلوم یه جوری بسوزه یا نمدونم :/
خونمون مهمون اومد برای عیادت
پنجره آشپزخونه باز کردم و در هال را نیم باز گذاشتم
داییها و زنهاشون که ماسک نداشتن
اما عمه و دو تا عمو که مجردی اومده بودن ماسک داشتن
سرم درد می کنه
نمی خوام مسکن بخورم
امشب علی عزیزم هم بود عشق شیرینم
التماس دعا
یه آدم خوب که بتونه کمکم کنه استرسهام را کنترل کنم و از این ناراحتی معده و ترش کردن و سوزش معده و درد معده و یبوست و تنبلی روده و اشکها و عصبانیتها و خشمم رها بشم، پیدا کنم
+ یک هفته است پیجهای مختلف مجازی از ولنتاین میگن
و من تو ذهنم چهارده فوریه بود بس که نفهمیدم پس چرا هنوزم میگن هنوزم میگن فکر کردم که نکنه من چهاردهم را با چهاردهم اردیبهشت قاطی گرفته بودم
++ برادرم دقیقا تو لحظه ای که به فکرش افتادم که جاش خالیه، کنار سفره ی خونه ی این یکی داداشم (که خوب با هم قهرند و دعواهای آنچنانی و...) اون با موتور تصادف کرده و خوب خدا را هزار مرتبه شکر که حالش خوبه گرچه زانوش شکسته و نیاز به جراحی داره
التماس دعا دارم از همه ی دوستان
ترش کردم و مزه ی ترشی را ته گلوم به آرومی حس می کنم
دختر مذهبی بخشمون استاتوس واتساپ گذاشته بود Rose
موندم که تو هم داری ولنتاین تبریک میگی؟ دیدم رجب و میلاد امام باقر را تبریک میگه
راستش دلم سوخت
نه ولنتاینی ام نه رجبی
نه هیچی!
+++ داداش بزرگم میگه تو یه ایده ی خام برای زندگیت داری که نمیذاره خودکشی کنی
گفت کتاب انسان و معنا را خوندی؟ (اسم کتاب را دارم اشتباه میگم) گفتم آره
فکش افتاد : خوندی؟! گفتم آره ویکتور فرانکل
گفتم اونو خوندم و بازم گیج شدم و نفهمیدم معنای زندگیم چیه
از دیروز دارم فکر می کنم
که من به نظر خودم چون از مرگ و جهنم می ترسم خودم را نمی کشم اما داداشم میگه داری به خودت دروغ میگی و این نیست
پس چیه؟
و نمیدونم
اون چیه که در من ارزش هست یا ایده و انگیزه هست؟
نمیدونم
هی خدا
شکرت
ما که نفهمیدیم
هیچی نفهمیدیم