فرورفت تو دستم
دعا می کنید ایدز و هپاتیت و اچ تی ال وی وان نگیرم؟
آمین
فرورفت تو دستم
دعا می کنید ایدز و هپاتیت و اچ تی ال وی وان نگیرم؟
آمین
گفت برای وسواست برو دکتر
و من اون کیف بزرگ دارو رو نشونش دادم
قضیه اینه که من به خاطر حرف اون نیست که دیگه دارو نمی خورم
مسئله اینه که من دیگه به هیچ چیزی باور ندارم
نه دارو نه مشاوره نه دعا نه حرم نه اربعین نه میلاد نه وفات نه شهادت نه هیچی دیگه...
دیگه مغزم به هیچی اعتقاد نداره هیچ باور و ایمانی جز اینکه زندگی من روشنی و خوشبختی واقعی قلبی را نداره _دقیقا به خاطر وسواسم و افکار خرابم_.
امروز روز دوم عادتمه
دیشب پس از دو تا سرویس پیاپی اومد
و من احمق
هی
حوصله نوشتن ندارم
فقط صحنه آخر جلو چشممه که قابلمه را گرفت از شیشه بده تو
کولرمون خرابه
شیلنگش خرابه
این تقصیر من نیست که مرد چهل و اندی ساله ی من، کولر را سرویس نکردو در داغ ترین روزهای تابستون امسال که من دوره ی ماهانه ام با اون گرگرفتگی های وحشتناکش توش افتاده بود، من ساده فکر کردم کولرمون جواب نمیده، در حالیکه خراب بود
تقصیر من نیست که حالا شیلنگش خرابه و من باز عادتم
و اون شصت و پنج تا پله رو اومد پایین ولی نرفت شیلنگ روبخره
اما تقصیر من هست که تو زندگی زناشوییم هم بی ارزشم
مثل سرکار
مثل خونه پدری
و مثل همه جای دیگه
خوب من یه عالمه متن نوشتم بعد یادم رفت ذخیره کنم
با اینکه گوشیمو کسی برنمیداره و شوهرم هم زیاد سر در نمیاره من هنوزم برای روز مبادایی که گوشی دست کسی بیفته صفحه ی بیان را تو مخفی ها باز می کنم
آمد خواهرزاده مه
چهارمی
بچه ی دوم خواهر اول
خواهر اولین نوه
همون که خیلی براش ذوق داشتیم
و حالا
من تهی ام
مثل همه ی بخش های دیگه ی زندگیم
درسته که چهارمی مثل اولی نیست
اما اینکه دیگه اصلا رغبت نکنی بغلش کنی یا حتی نگاهش کنی یا حتی بهش فکر کنی...
دیشب با همون الی رفتم خیابون
اگه منو ببینید فکر می کنید گدا هستم
اینقدر لباسام مزخرفه
از شوهرم کم نمیارم
اونم اینقدر لباساش گوهه که خدا میدونه
شاید اونم مثل من فکر می کنه که خوب که چی
که چی که لباس گرون و خوب بپوشه
من خودم فقط دنبال راحتی و خنکی ام
و وقتی یه لباس حتی چرند دارم که کارمو راه میندازه دیگه لزومی نمی بینم برم خیابون و بگردم و بااااااز چشم بازار را با خریدهای افتضاحم دربیارم
راستش من برای خودم ارزشمند نیستم
دیشب رفته بودم دنبال مانتو
چون یه عروسی در پیش داریم
چون گاهی یه فامیل ممکنه آدمو ببینه
چون تو مزون ها که میرم برای لباس، فروشنده ها اصلا تحویل نمی گیرن
مزون هم چون خانواده ی شوهرم هییییی گوشه میدن و خودشون رفتن پارجه خریدن میرم
وگرنه از یه جای ساده لباس کرایه می کردم
هی من حوصله ندارم بقیه ی پست رو بنویسم :/
فقط اینکه مانتو نخریدم
عوصش با اون اولی که رفتم خیابون یه تیشرت شلوار تو پاچه ام کرد
اگه تو خونه ی بابام اونقدر غذا درست کرده بودم یا اونقدر شهامت کسب کرده بودم می تونستم غذامو صبح بار بدارم برم تا ظهر
هم غذای سالم بود هم مجبور نبودم تا پاسی از شب مثل بدبختا بشینم یه لنگه پا تو آشپزخونه
تازه رب هم از اول بزنم تو غذا که صدبار بهم گفتن به این دستورای اینترنت محل نذار و از اول اگه رب بزنی مرغ دیرپز میشه 🤦
لباس هم خیر سرم شستم
و چون مشکی ها زیاد بود جدا کردم و البته اسکدل الدوله مشکی ها را ریختم دور دوم ماشین و مشکی ها شلوار کارهای شوهرمند
وگرنه اصلا دور دوم نمیشستم همون دور اول مشکی ها را می ریختم الان اینها را از ماشین دربیارم کجاپهن کنم؟! همه ی رخت آویز و بند را لباسها_ نصفشون به خاطر نجسی شسته شدن_ و اون دو تا ملافه ی تخت پر کردن
شوهرمم که اولی اومد تو خونه ذید سردم و اخم دارم با خنده گفت اخماتو واکن ولی خودش تا دید چای گذاشتم و نظرشو می پرسم که چای چی بذارم رفت تو سکوت و قیافه :/ و خودم بعد یه ساعت که اومدم تو هال چای بخورم با نه قوری مواجه شدم و مثل همیشه سینی کثیف تو هال وله 😔
دارم فکر می کنم که امروز چققققققدر سرکار خوابم میومد
به این فکر می کنم که دلیلم برای شیفت صبح برداشتن و جنگیدن به خاطرش چی بود!
به این فکر می کنم که وقتی میام تو خونه خواب ندارم و استراحتم هم که همش اعصاب خوردی با خودم ونشخوار و نگاه به کارهای عقب افتادمه
خوب لباسشویی خاموش شد
خدایی کجا پهن کنم...
دیروز امدم بنویسم بهتره اوضاع
چون حالم بهتر بود
اما حقیقت اینه که نیست
شدم یه زن خسته
خستهی خسته
الان که دراز کشیدم خاک روی سرامیکها را می بینم و آشغالها
و روی اپن یه لایه خاک نشسته
و لباسها هم مونده با اون ملافه نجس ها
و من یه ساعت فقط طول دادم ظرفها را شستم
هه چقدر خرت و پرت ریخته
و اون کیف پر از قرص اعصاب که نه دل وردارشو دارم نه دل بذار
صندوق بیان اذیت می کنه نمی دونم شاید یه عکس گذاشتم
در یخچال کثیفه
مرغ از پریشب از فریزر درآوردم و بعد اینکه یخش باز شد گذاشتم تو یخچال
خراب میشه مگه نه؟
حال ندارم درستش کنم
امروزم که سر نهار با شوهرم دعوام شد وقتی نون را از جلو من برداشت و اعتراض که کردم که برا خودت بیار گفت خواستم یه لقمه مرگم کنم و این من بودم که عصبانی شدم که دقیقا از راه رسیدم یه ساعت توآشپزحونه سرپا موندم تا نهار درست کنم
و رفتم تو اتاق دراز کشیدم در حالیکه شدیدا گرسنه بودم
و اون غذاشو مرگش کردو قبل غذا خوابیده بود و بعد غذا هم خوابید!
بعد که اومدم هم غذا سرد بود هم نونهشک بود هم اعصابم خورد بود ساعت چهار و نیم بود هم نفهمیدم چقدر خوردم
و شوهرم راحت
اصلا فکر می کنم اون با نبود من راحت تره
من فقط آماده کنم بذارم جلوش
می دونی
اون یه هفته که نبود یه روزداداشم اومد اینجا
شام سیب زمینی سرخ کرده خودش درست کرد و فرداش هم املت زد
حسم به داداشم و حسم به شوهرم یکی بود
همین که تنها تباشم
من داداشمو خیلی دوست داشتم
خوب از من سیزده سال کوچیکتره
عشقم بود
الان دیگه اونجوری نیست حسم
نسبت به شوهرم هم همین حس را دارم
یکی برای اینکه تنها نباشی
وگرنه خدایی عاشقش نیستم
حسم با حس اون دختر جوون بیست و هفت ساله که عاشق ح. بود خیلی خیلی خیلی زیاد فرق داره
من به قیافه ام. نمیرسم
لباس خوب نمی پوشم
هیچ انگیزه ای ندارم
حتی کولر که روشنه و من تنهام عذاب وجدان می گیرم که کولر تو این روزهای پرمصرف برای یک نفر؟
میدونی منطورم اینه که خودمو لایق هیچی نمی دونم
لایق هیچی
خیلی وقته نهار درست نکردم
خیلی وقته شام هم درست نکردم
خیلی وقته حالم خوب نیست
اسم مشهد که اومد کورسوی امیدی دَرِم شکل گرفت که شاید حالم بهتر بشه
آخه خیلی وقته هوایی حرم هم نمیشم
کلا سرد و بی روح شدم
دیروز به دوستم می گفتم در همه ی این یک سال حتی یه بار گردگیری نکردم
حتی یه بار
تنها ماری که می کنم شستنه
شستن طرفها
شستن لباسها
شستن توالت
شستن توالت شستن توالت بازم شستن توالت
و شستن حمام
هرچی می خریم خراب میشه
انگور
خیار
بادمجون
کدو
باز بادمجون
بااااز خیار
شربت آلبالو
سبزی
سیب زمینی
حتی نون :/
خدایی چقدر چیز کپک زده و اب قهوه ای پس داده از تو یخچال جمع کردم
ای بابا
خونمون خونه ارواحه
دیگه از صدای تلویزیون هم بدم میاد
خونه باید رفت و آمد داشته باشه
وگرنه که چی
یه جایی برای س ک س
وای که از اونم بدم میاد
همش نجسی تو ذهنم میاد و حموم بعدش و فشار اب ضعیف و عرق و ملافه ی نجس و کولری که تو هاله و تو اتاق نیست و همین مزخرفات
و دیگه چیزی نمی فهمم
همش همیناست
همین چرت و پرتا 😔
شاید نباید اینا رو بنویسم
ولی اگه اینجا هم ننویسم کجا بنویسم
فرش هال خونی شده
یه گوشه از مغزم درگیر این قصه است
ملافه ها را دوباره باید بندازم لباسشویی
یه تیکه از مغزم درگیر اون هست
ساعت پرمصرف نباشه
بعد دیگه هییییییییچ ذوق _ ذوق که هیچ_ انرژی ای نمی مونه هیچ انرژی ای نمی مونه که بخوام مثل یه خانم معمولی کارامو بکنم
نهاری شامی حتی صبحونه
باور نمی کنید نه؟
از سرکار نهار دنبال می گردم بخرم
نشد میرم املت یا سیب زمینی درست می کنم یا آبدوغ خیار
شام همسر میگه چیزی نمیخواد و شیر می خوره پس دردسرش کمتره
صبونه میام از سرکار برمیدارم
و و و
اسم یه فیلمه
توصیف ذهن یه آدم واقعی
توصیف ذهن منم میشه خراب
ذهن خراب
دیشب زنگ زده، سایلنت بودم نفهمیدم
اومد
داشتم اوشین از تلوبیون نگاه می کردم
شیلنگ را آورده که من بشورم
ته عادی سازی روابط!!!
رفتم تو آشپزخونه و آب تاید درست کردم و شروع کردم به کشیدن
بعد یهو نمدونم از چی بود که جوشیدم و گفتم اصلا من داشتم سریالمو نگاه می کردم مگه کلفتم همین الان بشورم
بعدش که تموم شد شستم
داخل کابینت را هم دادم اون بشوره _صرفا از ترس اینکه فضله ی موش نبینم!!! _. ای لعنت بر من در روزی که زاده شدم
بعدم اوشین تلویزیون شروع شد
ساعت نه به شدت خوابم میومد
اونم همینطور
من حالتی نیمه خواب داشتم گفت میره بالا پشت بوم و منم برم
اما من ده و نیم رفتم
دلم نمی خواست عادی سازی کنم
صبح از وقتی بیدار شد تو فاز بود
لعنتی
دیروز بهش می گفتم خون من را تو تنها جمعهای که آف بودم تو شیسه کردی و بعد از خودم پرسیدم خودم کردم یا اون؟
و اون صبح با خنده همینو به من می گفت که یعنی من خون شوهرمو کردم
خلاصه که تا کارشو نکرد نرفت
و حالا من بودم و وسواسیهام
تو حموم
تو دسشویی
تو رختخواب
تو خونه
وقتی از حموم اومدم سفره ی پهن و استکانهای کثیف و نو نهای خشک شده ی تو سفره را دیدم
با اینکه گفته بودم باز نیام استکانها کثیف باشه
زنگ زدم و باز با فریاد دعوا کردم
و نشستم
و فضای مجازی تنها جایی که از صبح دارم توش وول میخورم
دو تا تخم مرغ با یه ورق گودا و یه گوجه همه را سرخ کردم خوردم
ونهار نذاشتم
البته که هیچ روزی از وقتی صبحکار میرم نمیذارم ولی امروز که ظهر میرم
از لج نداشتم، از لج اینکه شوهرم به خواسته ی دلش میرسه و من؟
سهم من نجس و پاکی بود از این دنیا
دلم بچه نمیخواد
دلم اصلا بچه نمیخواد
چون باید پوشکش کرد
چون میریزه رو شلوارک و شورتش
چون پریودی وباید شیرش بدی
چون پشت دسشویی طولانی تو عر میزنه
چون اسهال میشه
چون استفراغ می کنه
چون ممکنه بیفته تو اب با همون پوشکش
چون شب جاشو خیس می کنه و فردا شب و هزاران شب بعدش تو همون جای نجس می خوابه و عرق می کنه
نه
من نیستم
پارک رفتن با بچه جذابه، سرگرم میشی باهاش
براش خرید می کنی
اما من نمیخوام
چون همه ش رد میشه با وسواسی تو و دیوونه کردن خودت و اون
و تهش بزرگ میشه و یکی هزار بار بدتر از خودت میشه که میلیون بار بیشتر از تو نفرت داره
رابطه ی جتسی برای ساختن بچه است
و وقتی میدونی پوکی
و پوک هم نباشی دلت بچه نمیخواد
رابطه جنسی هم جز یه کار نجاست بازی اعصاب خرد کنی چیز دیگه ای نیست
به تقت شنبه ی پس از آف! باحال واقعا گوهی