_ باز صبح طرفداری ت رو می کرد؟
+کی؟
_فاطی
+فاطی؟
_ آره صداتو شنیده بوده دیروز سروصدا می کردی، ماشاءاللّه صدانم بلنده
+خو فاطی از کجا فهمیده؟
_شنیده
+ چرا میگی فاطی؟ بگو مهدیه
نه دیروز اینجا بوده نمدونم چی میخواسته از خونه مهدیه برداره می گفت اذیتش نکن چی اذیتش می کنی اون همه سروصدا می کرده، خوب نیست سروصدا می کنید
+من : عصبانی و عصبانی و عصبانی
_ شیر می خواستی؟
+نه
_شیر نمیخواستی؟
+ نه من هیچ گوهی نمی خوام
پیاده م کن
پیاده م کن میخوام یه کم راه برم
نرسیده به خونه پیاده م کرده و من الان نمدونم چقدره نشستم رو یه نیمکت تا واااااقعا باد بخوره به کله ام
پام نمی کشه برم خونه
کلا پام برای هیچی نمی کشه
امضا: یه کونی خر عوضی وسواسی
خوب وقتی نیست دلم برای اون تنگ میشه؟ فکر نمی کنم بیشتر انگار از تنهایی حوصله م سر میره
اونم وقتی یه روز کامل تنها تو خونه ام!
این خیلی بده
خیلی بده که عاشق نیستم
مثل نگهداری از گل می مونه که از گل هم بلد نیستم نگهداری کنم
چی بگم در کل بد نیستیم ولی واقعا مثل یه زوج تازه ازدواج کرده هم نیستیم
مثل زوج جوون هم که اصلا نیستیم
عزیزم قربونت برم که اصصصصلا
همین
اون زناشویی هم مثل بقیه نیستیم
:|
من هم که کافیه مودم خوب نباشه کلا از مرکز برقم قطع میشه
ترسیده بودم
و نتیجه ش شد فحاشی شدیدم با فریاد به همسرم
در حالیکه پنجره ام ودر تراسم باز بود و لابد که پنجره ی طبقه ی پایین هم باز بوده و تمام فحشهای منو خواهرشوهرم و خانواده ش شنیدن
از صبح باهاشحرف نزدم
با مودی بسیار پایین و سردرد تو خونه نشستم در حالیکه اون بیرون کارهایی منتطر منه
من و شوهرم چمونه؟
بد نیستیم باهم ولی میل نداریم؟ 😐🤨
پ. ن. : دیشب شوهرم چرا _به مسخرگی و شوخی_ حرفی که از دید من حرف دل مامانمه _که تازه از دست من راحت شده و دوست نداره من برم خونشون _ رو گفت؟ یعنی این جمله رو شنیده یا شوهرم منو دوست نداره یا منو آدم خوبی نمی بینه؟
چرا شوهرم خیلی بهم میل نداره؟
منم همینطور :/
ولی وظیفه ای هم که میرم جلو و وانمود می کنم هم بی تاثیر بود :|
روز اول رمضان تنهام
به شوهرم اجبار نمی کنم و کاریش ندارم که روزه می گیره یا نه
ولی خودم امشب باید بیدار شم که امیدوارم خواب نمونم به حق علی
التماس دعا
فردا هم عصرکارم
در ماهی که ملت مرخصی می گیرن برن خرید غید و سفره هفت سین و خونه تکونی من با خودم گفتم من که خونه تکونی ندارم پس مرخصی هم نمیخوام!
حالا نزدیک عیده و من هیچ احساسی ندارم
همش به اون سفره ی هفت سینی فکر می کنم که ندارم و حالشم ندارم
به لکه بزرگ مربای توت فرنگی روی فرش کرم رنگی که خودم شیشه ی مربارا شکوندم
من جز غم و حسرت و خشم چیزی برنداشتم
الانم همونم
یه زن ماتم زده ی وسواس که با خودش میگه رنج های زندگی را برای چی کشید؟ چی نصیبش شد؟
ارشد! ازدواج اول! استخدام رشته ی منحوسش
و وسواس که چنبره زد رو همه چی
یعنی واقعا لقد خلقنا الانسان فی کبد به همین غلیظی بیرخودی بود؟ آخه چیزی هم در پسش نبود، نه گوهری بود که حفط بشه نه دستاوردی که نصیب بشه نهارزشی که...
هیچ...
پ. ن. :مدارک شناسایی خودم و شوهرمو گم کردم و اصلا یادم نبوده که گم کردم و یادم نبوده که فلانجایی با خودم بردم
تو فقط فکرکن به عمق فاجعه!
بعد هم که پیدا شده نفهمیدم که از کجا پیدا شده تا کامل برام توضیح دادن
اینه دستاوردهای زندگی من
اینکه الان جمعه ی بیکاریمه و من اشک دارم
ازخودم
از بودنم
فکرشو بکن که همه ی هم و غم و فکر و ذکرت این باشه که شیفتهاتو تو ماه رمضون چجوری برداری!
واقعا فکرم اینه
و بعد یاد کتاب جاناتان مرغ دریایی افتادم وقتی که جاناتان مرغ های دیگر را برای تلاششون واسه خورد و خوراک و گرسنگی نکشیدن مذمت می کرد
و با خودم گفتم پیشرفتی نکردم و تو الفبای زندگیم موندم
و چقدر چندش آوره
حالا یه پسر سی و یک ساله شد مسئولمون
کسی که اونقدرها سابقه هم نداره
ولی میشه
چون شیکه آرومه و گروه های خودشو داره
چیزهایی که هیچ کدومشو من ندارم
راستش به نظرم مشکلاتو فقط باید تحمل کرد
حل شدنی نیست
از خونه ی بابام زدم بیرون
و نزفتم خونه ی خودم
کجام؟ طویله ای که هرروز توش کار می کنم
خودمون همکارا بهش میگیم
اسم دیگرش خونه ی خر هست
اگه خوب و خلوت باشه تازه میشه اصطبل
الان اومدم رو تخت دراز کشیدم
چون شلوغه کسی نمیرسه بیاد اینجا
اگه خلوت بود مطمئنا مجبور بودم زود بزنم بیرون
ولی الان یک ساعت و نیمه اینجام