پس از پانزده سال! :)

خوب، من یادمه سال ٨٧ یعنی وقتی دستم تو جیبم رفت، مامان تصمیم به خرید جهیزیه برام گرفت و در حالیکه من با خودم میگفتم آخه من که خواستگاری ندارم، کی میاد منو بگیره مجبوری رفتیم به خرید، و خوب خرید خودش چیز خوب و دلپذیریه البته

جوری که یادمه تعاونی روستایی تو شهر باز شده بود و کشف شده بود و ازاونجا چند قلم جنس خریدیم 

و دیشب جهیزیه ای که برخی قطعات الکترونیکش پونزده سال بالای کمدها تبدیل به بخشی از دیوارهای این خونه شده بودن!، به سرمنزل مقصود رسیدن!

 

 

مبارکمون باشه ان شاءاللَّه

و چون همسرم خیلی نی نی دوست دارن، نصیب و روزیمون بشه ان شاءاللَّه

 

راستش وقتی عقب نیسانش وسیله ها را دیدم، انگار بهترین صحنه را دیدم و چون گوشیم باهام نبود درجا به خواهرم گفتم ازش عکس بگیر

 

امروزم برم برای چیدن 

 

در مورد مبل و پرده و سرویس خواب، بازخورد خوب گرفتم :) دم شوهرم هم گرم که اون خیلی میگه بریم بگردیم، دیشب خواهرم می گفت با خودم میگم همین ن.  خوب کاری می کنه وسواس بازی درمیاره، و من ته دلم می گفتم آره جون عمه ت، دق کردم من پای اینا angel

 

 

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

اگه نتونی زندگیتو دست بگیری، هیچ کسی نمتونه برات درستش کنه

اگر را با مگر چون جفت کردند

شد کاشکی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

فیلو فیلبان و کنترل خشم و گشتالت

گفت اینجوری پیش بره، اهل طلاق نیست، بی محلی بهت می کنه چند برابر عذاب می کشی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

وح وح

حالم به هم میخوره از متاهلی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

روزی که تولد بابام بود

یادم نمیره زنیکه ی پست فطرت

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

برای تولد بابام که فردا هست چکار کنم؟

نظر بدید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

می دونید چرا کم نویس شدم؟

چون قدیما می نشستم پای هیمن سیستم های محل کارم و می نوشتم

سیستمی تقریبا مختص خودمو داشتم

و کسی نگاه نمی کرد

الان اما نه

و الان هم قاچاقی نشستم می نویسم

انصافا نوشتن با کیبورد سیستم خییییییییییلی راحت تر از صفحه ی گوشیه

 

در گیر و داریم

من در گیرودارهای روحی خودم که بالا و پایین می برتم و از شوهرم دور و نزدیکم می کنه

ولی تهشم می بینم شوهرمه که برای منه

مادرم اون شب رسما گفت که برای 5 نفر غذا می پزه (اول می گفت بعضیا نشستن چقدر خوردن هی با خودم یم گفتم انصافا کم ریختم که زیاد برنداشتم که) بعد واضح به برادرم گفت برای 5 نفر غذا می پزه و حالا که بعضیا سریع اومدن خوردن تو سهمتو نصف کن به برادرت برسه

و منم که دعوا کرده بودم همون 11 شب به محضی فهمیدم شوهرم به شهر رسیده خونه را ترک کردم و رفتم مغازه اش و باهم رفتیم خونه شون

بنده خدا ذوق کرده بود که من دلم براش تنگ شده

نمی دونه بیشتر از اون دلم برا اون خونه ای که مادرم توش نیست تنگ شده :|

 

 

 

 

همش باید با خودم تکرار کنم شوهرم سبک زندگی سختی داره و زحمت کشه تا تو خونه هی بهش گیر ندم پاشو کمکم کن

این اداهای کمک به زن برا مردهاییه که کارشون اداری و بخور بخوابیه نه شوهر من

درسته که من اداری نیستم و گاهی خیلی شلوغیم و من مرد نیستم

ولی بازم به پای شوهرم نمی رسم

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ن. ..

تولدشه

هنوز نیومده 

کار داره

نمیدونه براش تدارک دیدم در این حد 

گل را گذاشتم تو یخچال!

میلک شیک تو فریزر

الویه و کیک هم تو یخچال

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ن. ..

عدم ثبات روانی

نمی دونم تو پریودم اینجوریم یا همیشه اینجوریم 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

یک خری سنگ میندازه توچاه وبعدسرچاه وایمیسته و ازخوشی عرعر میکنه بعد صد نفر نمتونن اون سنگو دربیارن

این توصیفیه که می تونم برای پدرشوهرم بگم 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..