خوش اومد

دیروز صبح بالاخره برگشت :)

چه طولانی برام بود نبودنش

 

همیشه سلامت بدارش خدایا

 

 

 

 

رفتیم گرماب شازده و شاتوت هم جمع کردیم از یه درخت که شاخه هاش بیرون از خونه زده بود، یه روستا قبل مقصد

 

 

 

خیلی خوش گذشت

heartyes

 

 

 

 

سر خاک هم رفتیم خودش با کسی داشت حرف میزد و من بالا سر خاک مادرش نشستم و با مادرش حرف زدم و ازش به خاطر پسرش تشکر کردم

و گفتم احتمالا اگه زنده بودی منو خیلی دوست نمی داشتی و باهات چالش داشتم

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

دلم برات تنگ شده

خدایا شوهرم از پنجشنبه رفته

و من شنبه ده دقیقه دیدمش

و الان 

خوب 

واقعا تنهایی بده

مخصوصا که از شنبه تا دیروز خونه بابا بودم و باز هم با دعوا تموم شد و این بار چهره ی بابام جلو چشممه که کارش شده دیدن دعواها و نرسیدن زورش و خجالت از آبروش

بابام تنها کسی تو اون خونه است که آبرو براش خیلی مهمه و خدایی هم آبرومنده

بر عکس مامان دعوا کول که فقط براش برنده شدن و رسیدن به خواسته هاش مهمه و همینم یادمون داد 

و همینم یاد گرفتیم

حداقل چهار تامون همینو یاد گرفتیم

 

خوب مامانم امروز عصر بهم زنگ زد و من سرکار بودم 

وقتی گوشیو دیدم خواستم زنگش بزنم بعد با خودم گفتم تو عزت نفس نداری؟

دیروز دقیقا بهت نگفت دیگه نیای؟ نگفت تو برای خوش گذرونی خودت میری خونه خواهرت نه برای اون، تو خواهر مادر می فهمی؟

نگفت تو با ماهی فلان...

 

بعد گفتم زنگت نمیزنم

لابد برا اون پات و دردش که یه نسخه راحت میتونی مطب بری و از حسیسیت نمیری لابد میخوای فردا برات تو پلی کلینیک اون یکی بیمارستان نوبت بگیرم

همون تو که هرهفته غذای مهدوی درست می کنی و بهترین غذا را میفرستی 

لابد غذای گداها از درد پای خودت ارزشمندتره 

بعدم میای میگی رفتم و خوب نشدم و این دکترها هیچی حالیشون نیست و فلان

درحالیکه دمترهای خوب درمانگاه نمیان، میرن میشینن تو مطب خودشون

نگران نباش من ساعتمو کوک کردم فردا زنگ بزنم

 

 

 

 

 

 

 

حالاتنها دراز کشیدم تو هال، پنکه روشنه و من گرممه

و بالا پشت بوم خالیه 

با همسر صحبت کردم و باز یه روز اومدنشو دیرتر گفت

 

خدایا به سلامت دارش 

و خوب و سالم و زود برش گردون خونه 

آمین 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

خوب بنویسم به یادگار که رفتم خونه خواهرشوهر

سلام

خوبید؟

خسته ام بازم

خونه خواهرم در چند ده کیلومتری خونه ی خودمم

دیشب رفتم خونه خواهرشوهرم 

تنهایی

بار اول بود تنهایی می رفتم

خوب بود 

کمتر از یه ساعت نشستم

 

چند روزه شوهرم نیست

و چند روزه دیگه میاد :'(

رفتم خونه بابام موندم

و بااااازهم مثل همیشه دعوام شد

این بار لحظه ی آخر 

یعنی دیشبم دعوا شد لحظه ی خواب، که بلند شدم لباس پوشیدم تشکم رو جمع کردم که برم خونه ی خودم!!! یازده شب، باز گفتم بگیر بخواب، سعی کن تاب آوری داشته باشی

فکر کن امکانشو نداری بری و باید تحمل کنی _ته دلم می گفتم بچگاه رفتار نکن با اینکه مامانم به بابام گفته بود این خودش خونه داره چرا اومده اینجا فکر چردی از تنهایی خوابیدن می ترسه، این نمی ترسه_

خوب راستش می دونستم آدمی نیستم برای یک نفر تو خونه غذا درست کنم برا همین اومده بودم خونه ی بابام. 

امروز وقت آماده شدن تشکر کردم گفتم دستتون درد نکنه برای این دو سه روز جوابی نشنیدم به جاش:

 لحطه ای اومدم از خونه بزنم بیرون با مامانم دعوای بدیم شد سر چند تا خربزه که شوهرم فرستاده بود و یکیش را گفت برا مادرت و یکی هم برا یه خواهرش و سه تا دیگه مونده بود

مامان گفت یکیشو ببر برا خواهرت و من گفتم باید به شوهرم بگم و دیگه مامان شروع کرد 

گفتم باید زنگ بزنم و گفت زنگ بزن و من جا ندارم نگه دارم و برادرت رفته از خارج شهر از شوهرت گرفته که صد تومن کرایه ش میشده و نه خود خورم نه کس دهم کردی و تو برای یه خربزه باید اجازه بگیری وو و و

خربزه ی بسیار بزرگ سمت شرق خراسان که خیلی تعریفیه 

و منم می دونستم به سوهرم زنگ بزنم هشتاد درصد جواب نمیده

و اعصابم خوررررد که جرا لحظه ی رفتنم میگه و چرا زودتر نمیگه 

مامان هم می گفت خاک بر سرت یعنی تو اون زندگی اندازه به خذبزه ارزش نذاری و باید اجازه بگیری و ماهی فلان میلیون حقوقته نمتونی یه خربزه بدی به خواهرت و و و 

اصل حرفشو قبول داشتم شوهرم آخر هفته میاد و یه خربزه هم زیادمون بود ولی خودش چنننند تا خواهر داره من چمدونم میخواد خربزه ها را چکار کنه، خربزه ها از بارشون بوده 

زنگ زدم و شوهر جواب نداد

منم هر سه خربزه را برداشتم و رفتم خونه خودمون

و خوب پله های ما که زیاده، دو طبقه رفتم بالا _سه بار_ و خربزه ها را تو یخچال خونه ی خالی از سکنه پدر شوهر گذاشتم

 

دقیقا یک ساعت بعد در حالی که پامو گذاشتم تو خونه ی خواهرم شوهر زنگ زد و گفتم خربزه ها را گذاشتم اونجا، گفت یکی می بردی برا خواهرت 🤐

گفتم چند بار زنگ زدم ازت بپرسم حواب ندادی 

 

خواهرم میگه می آوردی فوقش بر میگردوندی گفتم هااا عقلم نکشید ولی الان که می نویسم می بینم که خوب اونجوری خیلی زشت بود

 

 

خلاصه که الان اینجا م

و شب هم می مونم و شیفت فردا را با عصر جابجا کردم که فردا صبح برم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

ن. تلاشی برای جبران خریت ظهر انجام داد

ولی به خدا خیلی خسته ام  و دارم می میرم

شب بخیر

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. ..

وقتی ن. خر می شود

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. ..

احساس بازنده بودن هیچوقت نخواهد رفت

حوصه ی نوشتن هم ندارم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

می خواستم بنویسم به خاطر بچه های غزه

داشتم می رفتم به شبستون گوشه مسجد 

گفتم می نویسم به خاطر بچه های غزه فلانی

یهو گفتم اگه فلانی واقعا دنبال بچه های غزه نبود چی؟

اومدم نشستم دور حوض حیاط مسجد

و دوبارهمیرم سر خونه ی اول

من رأی سفید میدم

چون شب بعد اون حمله ای که ایران به اسرائیل کرد گفتن چند خانواده تو غزه راه افتادن به سمت شمال غزه به هوایی... ولی کشته شدن 

 

حمله ی ایران که به خاطر بچه های غزه نبود

به خاطر  کشته های سفارت خودش بود

 

مناظره ها را گوش ندادم

حرف ها رو هم همینطور

راستش از همون وقتی که مناظره ها شروع شد

از ٨٨ و اتفاق هاش

و بعد از مناظره ی دور بعد که فقط نشسته بودن همو رسوا می کردن، همشون از چشمم افتادن

دیگه نتونستم اعتماد کنم

حالا مثلگاو برگردین بگید رأی سفید حرامه 

حرام و کوفت 

حرام و زهرمار 

رأی سفید میدم که بگم خیلی بدم نمیاد باشید 

اگه مطمئن بودم فلانی تو خط حجاب هست بهش رأی میدادم 

ولی وقتی شب غدیر تو یه موکب رفتم و می خواست رأیمو به فلانی ببره و گفتم حجاب برام مهمه، نگفت تو خط حجاب هست

اگه تو خط حجاب هیچکدومتون نیستید و قراره لنگای تا زیر زانو لخت را بیشتر ببینیم سفید از سرتون هم زیاده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
ن. ..

امروز عرفه است

دختری که نماز نمی خونه رو نجس و پاکی حساسه

دختری که نماز نمی خونه میخواد بره عرفه

اون شب مهدیه بودم _شب جمعه _ برای شهاوت امام باقر که میشه سالگرد قمری بابابزرگم

اونجا گفت که راه مرگ راحت نماز اول وقت هست 

 

 

حالا میخوام برم عرفه

 

لباسا تو لباسشوییه

در ماشین لباسشویی بازم کفی شد 

نمی دونم چیکار کنم 

من که نمیدونم یه سره آب وصله یا نه

اون بار از حرم پرسیدم گفت اگه یه سره آب وصله پاک هست 

من عین نجاست نمیندازم تو لباسشویی 

ولی لباسهام همه ناپاک هستن

الان رفت رو چرخش _خشک کن_ دوباره زدم رو آبکشی تا دوباره آب بریزه

بارم دلم یجوریه 

اون دفعه در لباسویی را با لیوان آب ریختم آب کشیدم :|ولی خیلی استرس داشتم الانم همینطور

☹️😟😣😞

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. ..

پاشدم یکم خونه را جمع و جور کردم

کمی بهتر شدم

ولی روزها واقعا سطح انرژیم پایینه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

پوچ پوچ پوچ

خیلی مسخره است

یه جورایی از زمان مجردیم هم افسرده ترم

 

 

سفره پهنه، در حالیکه غروبه

سبزیها را نیمه تموم گذاشتم و پاک شده ها از ظهر تو قابلمه همینجور تو هال موندن

ظرفها تو سینکه 

چننننندینننن روزه صفحه گاز بسیاااااار کثیفه

تو این یک سال حتی یکککک بار!! گردگیری نکردم

و به قول همسرم تو خونه داروخونه دارم _داروهای اعصاب و نمیخورم، قرصهای پرنترال و نمیخورم، قرصهای تقویتی برای استخونهام و نمیخورم_ و هیچی نمیخورم و این آخری معلوم نیست چی شد که موهام فجیع ریزش پیدا کرد و گفتم به یه ورم

و فقط دلم میخواد روز زود شب بشه و شب بتونم بخوابم تا بگم یه روز دیگه هم تونستم رد کنم 

 

اون وقت خواهرشوهرم خونه ش را نو کرد و عملبای پس کرد و دکسپانتنول بیوتین بعد عملش برای ریزش را مرتب می زنه و با ام اسداشتنش کلی امید به زندگی داره و من 

من نمدونم چی میخوام

و فکر به بچه اعصابمو به هم میریزه 

و این خونه برام خیلی بزرگه

همون گوشه ی اتاق دو نفره با خواهرکوچیکم بس بود برام 

نه وظیفه ی زناشویی ای داشتم

نه نگاه به عنوان تازه عروس بهم بود 

نه مجبور بودم به عنی به اسم بچه فکر کنم 

و نه وسواسم به این شدت فجاعت رسیده بود

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..