یک بی هیچیگی تمام در زندگیمه
حس می کنم در زندگی اگه تفریح بود میشه زندگی
و اگه نبود میشه هیچی
اگه تو زندگی همسر و بچه بود میشه زندگی و اگه نبود میشه هیچی
الانم صبح و عصرم
و خانواده رفتن ددر دودور
گرچه روزی هم که رفتن مشهد و حرم و خونه خواهرم بین راه و مثلا خوش گذروندن، وقتی شب رسیده بودن به خونه یه سره به دختر بیچاره گیر سه پیچ داده بودن و شب تولدشو زهر مار کردن که چرا از ماشین پیاده شدی رفتی تو آسانسور خونه ی خاله، چادر سرت نبوده!
و فردا ظهر، نهار روز تولد هم دوباره همین بحث بود!!! تا اینکه وقتی زن بلند شد نهارشو تموم کرد و رفت اومدم آشپزخونه و به بابا گفتم اگه خوبیتون نمیرسه بدی نکنید و روز و شب تولد دختر بیچاره را زهر نکنید
بابا خدا تو بزرگترین آیه ی قرآنش آیه الکرسی گفته در دین اجبار نیست
و اصلا خدا جهنم رو برای چی آفریده پس؟
آخه خدا برای چادر می بره جهنم ولی برای این همه زجر روحی و «تو بدی تو بدی»القا کردن و مقایسه کردن با عالَم و آدم نمی بره؟