وقتی به محبتهام به بیمارها فکر می کنم

به ویژه وقتی اون بیمار یه مرد جوون هست که از نظر سنی می تونسته شوهر بالقوه برام باشه یه حسرت عمیق را تو قلبم درجا حس می کنم 

یه حسرت غم انگیز

اینکه چقدر نیاز دارم به کسی محبت کنم و اون هم محبت رو بپذیره 

مثل امروز 

برای بیماری که مشکل مالی داشت 

و من که سرم خلوت بود و تا انوکساشو براش دستور گرفتم و تا آزمایش هاشو دیدم و من می دونم که این کارها را برای نیاز خودم کردم 

یه مرد روستایی بود 

و سه سال از من بزرگتر بود 

قد و هیکلش خوب بود، اما قیافه ای نداشت 

پس 

دقیقا نیازم بود که به سمتش منو می کشوند 

و نیازم دیگه جنسی نیست 

مدت زیادیه حس می کنم میل جنسی در من کم شده 

بیشتر اعتیاده تا میل واقعی 

و این خیلی اعصابمو خرد می کنه 

 

چندین شبه دارم کارتون بی سانسور جودی را نگاه می کنم 

و آخ حسرت می برم 

حسرت می برم که اصلا تو زندگیم با مردی برخورد نداشتم و وقتی برخورد داشتم خراب کردم 

من خرابکار 

من خرابکار...

 

 

 

از حسین خاطراتی بی حس برام باقی موندن، گاهی یه تصویرهایی یهویی میاد جلوی چشمم که هیچ احساسی دیگه در من برنمی انگیزن 

و از ایمان هم هیچی 

باید بهش تمرکز کنم تا یادم بیاد و اون هم بدون حسه 

 

 

 

 

 

تلویزیون تبلیغ می کنه امسال عید کجا بریم مسافرت و بعد میگه با فلان مارکت میریم فلانجا 

و من میگم هه آره حتما 

سفر، همسفر می خواد 

 

به وقت شیفت رِم که من سرفه هام زیاد شدن و تعریق و بی حالی و سرگیجه داشتم 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ن. ..

سرماخوردگی

روزهای مرخصیم 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

اینو لطفا اگه میدونید بهم بگید، با سپاس

سلام
١. کتاب گلشن راز رو خوندید؟
٢. از علامه جعفری چیزی خوندید
٣. اطلاع دارید که آیا این دو گزینه برای خداشناسی خوبه یا نه؟
۴. منبع خوب که آدم بخواد برای خداشناسی بخونه، و لزوما به جای خداشناسی نیاد درس دینی بده و مذهبی بازی، سراغ دارید؟

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

گفت گفتم

ماسکشو داد کنار و با دستش دماغشو مالید 

وسط کرونا

گفتم نمال دیگه! (چندشم شد تو بخش دستایی که رو دسته ی صندلی بوده را به دماغش مالید، گرچه می گفت علائم هم دارم) 

خندید گفت ایشالا یه شوهر خوب کنی بخندونیش

گفتم مگه من دلقکم 

با خودم گفتم یعنی الان این که من گفتم چی بود؟

یعنی الان من یه دختر خنداننده هستم‌؟

یعنی سنگین نیستم؟

یعنی باید ایشالا شوهر کنم چون رفتارهام نیاز به شوهرمو داد میزنه؟

 

وقتی با آقایون چت می کنم با آقایون همکار 

گاهی واقعا دلم یه یار می خواد 

همه ی تلاشمو می کنم که برخلاف گپ های رودررو که با دوم شخص مفرد حزف میزنم، نوشتاری هام همه ضمیر جمع باشه 

سنگین باشم و حرف اضافه نزنم 

 

اما 

گاهی واقعا دلم یه یار میخواد 

 

متاسفم که محل کارم اول برام شد جایگزین فامیل و خانواده ای که ارتباط درستی باهاشون ندارم

بعد شد جایی که با آقایون گپ بزنم و خلأ مرد زندگیمو بخوام پر کنم

و حالا در ماه های آغازین سی و هفت سالگیم حس کنم که همه کوچیکند

هیچ کس بزرگتر از من نیست 

من نوک قله ام 

و از این به بعد آدم ها در دور و برم پیر میشن 

و دنبال آرامشند به جای تلاش 

و به دنبال ثباتند به جای تغییر 

و من هم دنبال ثباتم

و من هم جزو اونهام

و اما همه ی دور و بری هام تا این سنشون به یه سری موفقیت های پایه رسیدند 

به ازدواج، به تشکیل خانواده ای از خودشون 

و من این مرحله را باختم 

و فرصتم هم تموم شد 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

سرما سرمام می کنه

پشم شتری را کشیدم روی سینه ام 

قرص سرماخوردگی و ویتامین دی و ویتامین سی هم خوردم 

التماس دعا هم دارم 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

خواب دیدم

تو خواب توی بیمارستان بودم 

پشت ایستگاه 

و از سمت چپم، صدای بلند و رسای ایمان را شنیدم که با اعتماد به نفس که هیچ به سقف، منو سلام کرد و منتظر بود جواب بدم 

و من حتی به چپ از ترس دیدنش نگاه هم نکردم 

 

این ترسی که تو بیداری در برابر حسین تجربه کردم و تو خواب در برابر ایمان، برای چیه؟

من خجالت می کشم 

خجالت می کشم که اونا ترکم کردن 

حتی از خودشونم خجالت می کشم 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

من وظیفه ندارم هدیه بخرم

داستان اینه که وقتی اول صبح روزهایی که آف کردم و پیش خودم، تو مغزم، دارم به یه برنامه ی تفریحی فکر می کنم، و بعد می بینم مامانم همون اول صبح با یکی بحثش میشه _ مخصوصا با بابا که دیگه بابا قشنگ میرینه_ به شدت عصبی میشم

تجربه ی آخرین باری که مشهد رفتیم و من تمام روز رو به خاطر اعصاب خردکنی کله ی صبح بابا _ که از ما جدا شد! و چون فروشگاهی که میخواست بره تعطیل بود، کلا نیومد مشهد_ تو اعصاب خودم و دیگران ریده بودم یادم نرفته

وااای که چه روز فاجعه ای بود 

 

من کل دی ماه را به افسردگی گذروندم 

و همین روزها را هم 

حساب کنید امروز از سر ناچاری پایان پریودی بعد حدود یک ماه رفتم حموم :/ تا حدی چرب و کثافت بودم که صورتمو کیسه کشیدم! لاله ی گوش و پشت گوش را هم کیسه کشیدم! 

خلاصه که دیشب که همه هدیه آورده بودن من چیزی نخریده بودم 

امروزمو آف کرده بودم مثلا برم بیرون! تفریح!

ولی امروز هم نه تنها تفریح نرفتم که هدیه هم نخریدم 

 

آیا من وظیفه دارم هدیه بخرم؟ تو دنیای تلافی، مامان من برام هدیه می خره؟ یا یه کیک درست می کنه؟ جز اینه که غیر از دو سه سال اخیر که خواهرهای ازدواج کرده م برام تولد می گیرن، من تماااااااااااام این سالها، روز تولدمو گریه کردم؟

امسال برای روز تولدم چی گرفتم؟

روز دیگرمم دیگه روزتولد حضرت زینب بود که مامان مراسم گرفت _ همون دعا و زیارت خونی خودشو

بیخیال 

شایدم فردا برم و سکه را بخرم 

شاااید 

چون اول باید ببینم سکه چنده 

و چقدر پول دارم و وامیکه تقریبا بیست یا بیشتر باید بپردازم چی میشه 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

امروز آفم

زده به سرم 

که تو گروه همکارا بنویسم شیفت میام 

می فهمی؟

می فهمی که هیشکی نیست؟ 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

پنج و چهل و پنج صبح جمعه!

الان یعنی چی که من دیشب اون همه خوابم میگمده که نت را قطع نکردم و گوشیمو ننداختم پایین تختم و همینجوری خوابم برده؟ و تازه از اون طرف معلوم نیست چجوری رفته تو زنگ هشدار و پنج و چهل و پنج _که اصلا نمیدونم کِی و برای چه کاری همچی ساعتی را من کوک کردم! _ را فعال مرده و رو حالت ویبره یهو از خواب پریدم و بعله الان شش و پنجاهه و من بیدارم

آخه لاخواهر؟ لا برادر‌؟ لاپدر؟ لامادر؟ لاخانواده؟

بعد تازه دیروز توشیفت اون همه خوابم میومد :/

بعد تازه امروز صبحو دوستم ازم صبحکاری خواست برم، من قبول نکردم 

بعد تازه، من روزی که صبحکارم نمیدارم پنج و چهل و پنج! من میذارم شش و خورده ای 

آخه چرااااا‌؟! 

خو الان من برای چی بیدارم؟! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

صدای ایمان تو گوشیم بود!

پاک کردم 

فقط تا شنیدم پاک کردم 

از بخت بدم باورتون میشه یکی از همسایه هامون، تاکسی زرد!!! کنار دیوارشون میذارن؟!

یعنی بعد این همه سال که ما اینجا میشینیم 

واقعا بعد شکست عشقی من با یه راننده تاکسی _ایمان_، حالا باید تاکسی زرد پارک شده هر روز تو مسیر رفت و آمدم ببینم 🤦‍♀️🤦‍♀️indecision

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..