خواب دیدم

تو خواب توی بیمارستان بودم 

پشت ایستگاه 

و از سمت چپم، صدای بلند و رسای ایمان را شنیدم که با اعتماد به نفس که هیچ به سقف، منو سلام کرد و منتظر بود جواب بدم 

و من حتی به چپ از ترس دیدنش نگاه هم نکردم 

 

این ترسی که تو بیداری در برابر حسین تجربه کردم و تو خواب در برابر ایمان، برای چیه؟

من خجالت می کشم 

خجالت می کشم که اونا ترکم کردن 

حتی از خودشونم خجالت می کشم 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

من وظیفه ندارم هدیه بخرم

داستان اینه که وقتی اول صبح روزهایی که آف کردم و پیش خودم، تو مغزم، دارم به یه برنامه ی تفریحی فکر می کنم، و بعد می بینم مامانم همون اول صبح با یکی بحثش میشه _ مخصوصا با بابا که دیگه بابا قشنگ میرینه_ به شدت عصبی میشم

تجربه ی آخرین باری که مشهد رفتیم و من تمام روز رو به خاطر اعصاب خردکنی کله ی صبح بابا _ که از ما جدا شد! و چون فروشگاهی که میخواست بره تعطیل بود، کلا نیومد مشهد_ تو اعصاب خودم و دیگران ریده بودم یادم نرفته

وااای که چه روز فاجعه ای بود 

 

من کل دی ماه را به افسردگی گذروندم 

و همین روزها را هم 

حساب کنید امروز از سر ناچاری پایان پریودی بعد حدود یک ماه رفتم حموم :/ تا حدی چرب و کثافت بودم که صورتمو کیسه کشیدم! لاله ی گوش و پشت گوش را هم کیسه کشیدم! 

خلاصه که دیشب که همه هدیه آورده بودن من چیزی نخریده بودم 

امروزمو آف کرده بودم مثلا برم بیرون! تفریح!

ولی امروز هم نه تنها تفریح نرفتم که هدیه هم نخریدم 

 

آیا من وظیفه دارم هدیه بخرم؟ تو دنیای تلافی، مامان من برام هدیه می خره؟ یا یه کیک درست می کنه؟ جز اینه که غیر از دو سه سال اخیر که خواهرهای ازدواج کرده م برام تولد می گیرن، من تماااااااااااام این سالها، روز تولدمو گریه کردم؟

امسال برای روز تولدم چی گرفتم؟

روز دیگرمم دیگه روزتولد حضرت زینب بود که مامان مراسم گرفت _ همون دعا و زیارت خونی خودشو

بیخیال 

شایدم فردا برم و سکه را بخرم 

شاااید 

چون اول باید ببینم سکه چنده 

و چقدر پول دارم و وامیکه تقریبا بیست یا بیشتر باید بپردازم چی میشه 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

امروز آفم

زده به سرم 

که تو گروه همکارا بنویسم شیفت میام 

می فهمی؟

می فهمی که هیشکی نیست؟ 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

پنج و چهل و پنج صبح جمعه!

الان یعنی چی که من دیشب اون همه خوابم میگمده که نت را قطع نکردم و گوشیمو ننداختم پایین تختم و همینجوری خوابم برده؟ و تازه از اون طرف معلوم نیست چجوری رفته تو زنگ هشدار و پنج و چهل و پنج _که اصلا نمیدونم کِی و برای چه کاری همچی ساعتی را من کوک کردم! _ را فعال مرده و رو حالت ویبره یهو از خواب پریدم و بعله الان شش و پنجاهه و من بیدارم

آخه لاخواهر؟ لا برادر‌؟ لاپدر؟ لامادر؟ لاخانواده؟

بعد تازه دیروز توشیفت اون همه خوابم میومد :/

بعد تازه امروز صبحو دوستم ازم صبحکاری خواست برم، من قبول نکردم 

بعد تازه، من روزی که صبحکارم نمیدارم پنج و چهل و پنج! من میذارم شش و خورده ای 

آخه چرااااا‌؟! 

خو الان من برای چی بیدارم؟! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

صدای ایمان تو گوشیم بود!

پاک کردم 

فقط تا شنیدم پاک کردم 

از بخت بدم باورتون میشه یکی از همسایه هامون، تاکسی زرد!!! کنار دیوارشون میذارن؟!

یعنی بعد این همه سال که ما اینجا میشینیم 

واقعا بعد شکست عشقی من با یه راننده تاکسی _ایمان_، حالا باید تاکسی زرد پارک شده هر روز تو مسیر رفت و آمدم ببینم 🤦‍♀️🤦‍♀️indecision

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

ما خلقت هذا باطلا یا خلقت هذا باطلا؟

من اگه یه چیزی بهتون بگم باورتون نمیشه
من سال‌های ساله که برام سوال بود چرا هستم؟ 
الان برام سواله که چرا هستیم؟ 
همش به نظرم انسان برای کره ی زمین یک انگله
به نطرم خیلی از سایر موجودات مزخرفتریم
بدون سود برای زمین
در حالیکه هر حیوونی هر جانداری یه فایده داره
همیشه با خودم میگفتم مثلا این همه حیوون از یک نوع به چه درد می خورن؟ 
الان میگم این همه آدم به چه درد می خورن؟
آخرش که می میریم که چی بشه؟
مثلا من پرستارم، تو شیفتم یه دمیار زدن یاد یه آدم میدم، خوب که چی بشه؟
خیلی خیلی بن بست فکریم 
با خودم از دیشب میگم تو قران زده  «ما خلقت هذا باطلا» و همه ی مغزم میگه اتفاقا  «خلقت هذا باطلا» 😔😔😑😑😑
و هیچ تمایلی به تغییر شرایطم ندارم
میگم همینه دیگه 
چند سال دیگه هم پیر میشی 
تا زمانی پدر مادرت هستن تو این خونه ای
وقتی نباشن میری اجاره نشینی 
تهشم اگه به پیری برسی، احتمالا به خونه ی سالمندان میرسی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

تقریبا سه میلیون

نمی دونم دقیقا هزینه بخاری نیک کالای یازده هزاری که بابا خرید چقدر بود، ولی من سه میلیون واریز کردم 

و دیشب روشن شد 

اولین شبی که بدون پشم شتری خوابیدم و صبح هم دیدم پتو روم نیست 

کلاه رو هم تو خواب درآورده بودم

همینقدر یخمالو! :/

 

 

 

راستی کسی می دونه چرا ما هستیم‌؟ آیا واقعا خدا هست؟ یا دلمون میخواد یکی باشه که ازش چیزی بخوایم و بهش گلایه کنیم و درد دل کنیم

چون بدبختی و بی معنی بودن زندگی ها که سرجاشه 

من سالهاست فکرم درگیره که بود و نبود من یا همه ی آدمها چه فرقی می کنه؟

وقتی سرخاک به اجبار میرم می بینم هیچ حسی به اونهایی که مثلا فامیل بودن ندارم 

هیچی 

من دختریم که چهلم مادربزرگم به جای نشستن سرخاک، پشت سرشون تو زمین بازی خواهرزاده هامو تاب می دادم 

تو گروه فانیل عکسها را دانلود نکردم 

و سه ماه بعد سنگ خاک مادربزرگمو دیدم! سه ماه بعد مرگش!

 

 

واقعا چرا هستیم؟

«ما خلقت هذا باطلا»؟! ولی تمام قلب من میگه اتفاقا «خلقت هذا باطلا» :/

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲
ن. ..

شیرین ترین تفریحی که دارم

وقتی تو اینستا می گردم و کلا هم برام آرایش مو و میکاپ و حیوانات و طبیعت ن‌ون میده و یهو 

یه آهنگ دهه شصتی می شنوم 😍😍😍 رو همین آرایش موها

و دانلود کرده و سپس تو گروه خواهران می فرستم 

 

الانم دارم آهنگ شمعدونیها را که الان دانلود کردم را گوش میدم 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

به بهانه ی برفی که دیشب بارید

امروز یاد گذشته ام 

یاد سالهای آغازین کارم

چه جوش ها که نزدم 

جوش هایی که از بین رفتند 

اما اثر خودشونو گذاشتن 

یادمه غزاله با کفش ورزشی تو برف شلپ شولوپ اومده بود

و من همه ی مواظبتم رو می کردم که شلپ شولوپ تو بیمارستان نکنم که بهم بپاشه که نجسه و... که تز گوشه ی کفش وارد نشه، که تو توالت پشنگ نشه... 

😔

sad

یادمه وقتی خواهرم تو تهران از یک روحانی پرسیده بود و اون گفته بود اگه هفته ای یکبار بشورن پاکه

و من فحش داده بودم، و هنوزم فح‌ش میدم، رکیک هم میدم

چطور ممکنه کف بیمارستان با هفته ای یکبار شستن، همیشه پاک باشه؟ جز اینکه می دونید احکامتون به چسی بنده؟!

کفش عوض می کردم، بازم نمتونستم 

چه قدر جوش و غصه می خوردم و زجر به معنای واقعی می کشیدم

وای اگر که کفش من بنددار هم می بود

از برف به همین خاطر متنفر بودم!

دانشجویی تو برف رفتیم یکی از ییلاقات 

و من رد پای سگ دیدم و تماک بدنم به لرز افتاد که پامو کما بذارم، کجا نذارم sadsad​​​​​​

و اینا همه حقیقت داشت و من درگیر بودم تا وقتی که خشکسالی شد و برف نیومد

و حالا بیمارستانمون دیگه تروما نیست و کرونا است 

و وسواس منم تو کرونا پیچیده 

 

به بهانه ی برفی که دیشب بارید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

باز بارونههه، بارونه، با... رو... نه

و همین دیگه

 

قرار بود امروز ساعت ده برم ژل پولیش ناخن 

اما همش دو دل بودم و با اینکه ساعت را هشت و خورده ای کوک کرده بودم و بیدار بودم، ساعت نه پیام دادم که شرمنده نمتونم بیام

و تو واتساپ هم کپی کردم که ببینه 

و ایشونم ویس داد و منم دیگه ویسشو باز نکردم :/

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..