ما خلقت هذا باطلا یا خلقت هذا باطلا؟

من اگه یه چیزی بهتون بگم باورتون نمیشه
من سال‌های ساله که برام سوال بود چرا هستم؟ 
الان برام سواله که چرا هستیم؟ 
همش به نظرم انسان برای کره ی زمین یک انگله
به نطرم خیلی از سایر موجودات مزخرفتریم
بدون سود برای زمین
در حالیکه هر حیوونی هر جانداری یه فایده داره
همیشه با خودم میگفتم مثلا این همه حیوون از یک نوع به چه درد می خورن؟ 
الان میگم این همه آدم به چه درد می خورن؟
آخرش که می میریم که چی بشه؟
مثلا من پرستارم، تو شیفتم یه دمیار زدن یاد یه آدم میدم، خوب که چی بشه؟
خیلی خیلی بن بست فکریم 
با خودم از دیشب میگم تو قران زده  «ما خلقت هذا باطلا» و همه ی مغزم میگه اتفاقا  «خلقت هذا باطلا» 😔😔😑😑😑
و هیچ تمایلی به تغییر شرایطم ندارم
میگم همینه دیگه 
چند سال دیگه هم پیر میشی 
تا زمانی پدر مادرت هستن تو این خونه ای
وقتی نباشن میری اجاره نشینی 
تهشم اگه به پیری برسی، احتمالا به خونه ی سالمندان میرسی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

تقریبا سه میلیون

نمی دونم دقیقا هزینه بخاری نیک کالای یازده هزاری که بابا خرید چقدر بود، ولی من سه میلیون واریز کردم 

و دیشب روشن شد 

اولین شبی که بدون پشم شتری خوابیدم و صبح هم دیدم پتو روم نیست 

کلاه رو هم تو خواب درآورده بودم

همینقدر یخمالو! :/

 

 

 

راستی کسی می دونه چرا ما هستیم‌؟ آیا واقعا خدا هست؟ یا دلمون میخواد یکی باشه که ازش چیزی بخوایم و بهش گلایه کنیم و درد دل کنیم

چون بدبختی و بی معنی بودن زندگی ها که سرجاشه 

من سالهاست فکرم درگیره که بود و نبود من یا همه ی آدمها چه فرقی می کنه؟

وقتی سرخاک به اجبار میرم می بینم هیچ حسی به اونهایی که مثلا فامیل بودن ندارم 

هیچی 

من دختریم که چهلم مادربزرگم به جای نشستن سرخاک، پشت سرشون تو زمین بازی خواهرزاده هامو تاب می دادم 

تو گروه فانیل عکسها را دانلود نکردم 

و سه ماه بعد سنگ خاک مادربزرگمو دیدم! سه ماه بعد مرگش!

 

 

واقعا چرا هستیم؟

«ما خلقت هذا باطلا»؟! ولی تمام قلب من میگه اتفاقا «خلقت هذا باطلا» :/

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲
ن. ..

شیرین ترین تفریحی که دارم

وقتی تو اینستا می گردم و کلا هم برام آرایش مو و میکاپ و حیوانات و طبیعت ن‌ون میده و یهو 

یه آهنگ دهه شصتی می شنوم 😍😍😍 رو همین آرایش موها

و دانلود کرده و سپس تو گروه خواهران می فرستم 

 

الانم دارم آهنگ شمعدونیها را که الان دانلود کردم را گوش میدم 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

به بهانه ی برفی که دیشب بارید

امروز یاد گذشته ام 

یاد سالهای آغازین کارم

چه جوش ها که نزدم 

جوش هایی که از بین رفتند 

اما اثر خودشونو گذاشتن 

یادمه غزاله با کفش ورزشی تو برف شلپ شولوپ اومده بود

و من همه ی مواظبتم رو می کردم که شلپ شولوپ تو بیمارستان نکنم که بهم بپاشه که نجسه و... که تز گوشه ی کفش وارد نشه، که تو توالت پشنگ نشه... 

😔

sad

یادمه وقتی خواهرم تو تهران از یک روحانی پرسیده بود و اون گفته بود اگه هفته ای یکبار بشورن پاکه

و من فحش داده بودم، و هنوزم فح‌ش میدم، رکیک هم میدم

چطور ممکنه کف بیمارستان با هفته ای یکبار شستن، همیشه پاک باشه؟ جز اینکه می دونید احکامتون به چسی بنده؟!

کفش عوض می کردم، بازم نمتونستم 

چه قدر جوش و غصه می خوردم و زجر به معنای واقعی می کشیدم

وای اگر که کفش من بنددار هم می بود

از برف به همین خاطر متنفر بودم!

دانشجویی تو برف رفتیم یکی از ییلاقات 

و من رد پای سگ دیدم و تماک بدنم به لرز افتاد که پامو کما بذارم، کجا نذارم sadsad​​​​​​

و اینا همه حقیقت داشت و من درگیر بودم تا وقتی که خشکسالی شد و برف نیومد

و حالا بیمارستانمون دیگه تروما نیست و کرونا است 

و وسواس منم تو کرونا پیچیده 

 

به بهانه ی برفی که دیشب بارید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

باز بارونههه، بارونه، با... رو... نه

و همین دیگه

 

قرار بود امروز ساعت ده برم ژل پولیش ناخن 

اما همش دو دل بودم و با اینکه ساعت را هشت و خورده ای کوک کرده بودم و بیدار بودم، ساعت نه پیام دادم که شرمنده نمتونم بیام

و تو واتساپ هم کپی کردم که ببینه 

و ایشونم ویس داد و منم دیگه ویسشو باز نکردم :/

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

دو سورونج و چندین سوزن!

امروز حالم بهتره

با اینکه فشارم پایینتر از دیروز بود 

و با اینکه بعد سرم زدن به شیفت برگشتم 

شاید چون یه نهار حسابی خوردم 

نمی دونم 

واقعا احتمالش هستا 

چون دیروز از سرم که برگشتم خونه، با دیدن ماکارونی لعنتی لب نزدم 

تمام روز را تا شب خواب بودم

اما امروز، از یه آشپزخونه غذا گرفتم

دانشجو تو شیفت داشتیم

و کلا دو بیمار بهم خورد 

 

بعدم که اومدم خونه پس از ده روز یا بیشتر، چهارده روز، دل را زدم به دریا و زنگ زدم به خواهرم تا با علی حرف بزنم 

واقعا می ترسیدم جواب نده 

اما جواب داد و با دیدن تصگیر علی از خوشحالی جیغ زدم 😍😍😍

بعدشم من و خواهر کوچیکه این طرف و اون و علی هم اون طرف با هم رقصیدیم

گرچه خواهرم هنوز با من سرسنگینه 

ولی دلم با دیدن علی حالش جا اومد :)

 

 

سورونج هم تلفظ خنده دار ماهاست به سرم 

سوزن هم که به آمپول پیرزن پیرمردها میگن

معده ام داغون شده آقا... داغون!

دقیقا به خاطر ماجراهایِ از اول دی! 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

خاطره ها

بعضی خاطره ها، حتی اگه همه ی احساسشون هم از بین بره، بازم تصویرشون می مونه

خاطرات سال نود و دو، از اونان

لذت بخش های بزرگی که بعد تبدیل به دردهای بسیار شدید شدن 

و پس از سال ها، یه تصویر ازشون مونده

تصویری که دیگه حسی از لذت یا درد به همراه ندارند و فقط اگر بهشون فکر کنی و تعمق کنی، حسرت را احساس می کنی 

حسرت، بزرگترین و عمیق ترین اندوه دنیاست 

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

امروز دیر نرسیدم

امروز شاید تنها روزی در سال بود که دیر نرسیدم

نمی توستم تو خونه بمونم 

بدون آرایش

بدون ص بحانه و نهار 

و الان توی ماشینم تو حیاط بیمازستانم 

بیشتر از شیفتم موندم 

برای یک همکار 

که شاید امشب در شب چلگی بوده

الان تو این سرما نشستم و دارم فکر می کنم که اصلا لم نمیخواد به خونه برم

خونه ای که با همه ی وجود، مادر تو رو به بیرون پرت کرده

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

خدایا منو از بین ببر

خدایا لطفا اگه قراره واقعا من خواهر کوچیکم را بدبخت کنم، هرچه زودتر منو از بین ببر

چون من اونقدر ک...کشم که از این خونه نمیرم

آمین 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
ن. ..

یلدا

نام نویسی کردم با تخفیف برای یه برنامه ای تو یه مجموعه ای به مناسبت شب یلدا

هشت نفر نامنویسی کردم 

خودم و خواهر کوچیکه و برادرام

بعد دو خواهر دیگرم و بچه هاشون 

لحظه آخری بودم و تخفیفشون همون موقع بود 

گفتم خواهرمو مطمئن نیستم و الانم نیمه شبه 

قرار شد پولو بپردازم و تا فردا شبش خبر بدم 

برادر کوچیکه از همون شب یا فرداش، بیمار شد

سرفه و سردرد و بعدشم تب :/

سرم زدمش چون تبش بالا بود 

 

خواهرام هیچکدوم نخواستن

مامان علی که کلا باهام قهره 

مامان فاطمه ساداتم گفت نفری ۴٠ تومن گرونه :/

اونا را کنسل کردم

دیروز عصر سرکار بودم شب که شد برادر بزرگم زنگ زد که سرفه دارم

بله :/

دیشب اومد دکتر و حالش بد نبود فقط سرفه داشت 

گفت سرفه م خشکه 

دکترم دیفن کامپاند و سیتریزین داد

 

حالا الان با صدای ناله ش بلند شدم 

میگه سرفه می کنم همه ی بدنم میخواد از هم کنده شه 

کجا؟ وسط هال

مامانمم با یه لایه ماسک کنارش نشسته

تازه همین مامانم خونه ی خواهرمم رفته (فردای مریض شدن اولی) برای نگهداری بچه ش 

الان داشت با خواهرم تلفنی حرف میزد و فهمیدم بچه ی اونم مریضه :/

من و خواهرکوچیکه تو اتاق غذا میخوریم 

به کوچیکه گفتم نیری بیرون فقط ماسک بزن 

بابام دیشب تو هال بدون ماسک بود 

پریشب وقتی گفتم چرا بی ماسکی گفت مشکلی ندارم 

الان برادر بزرگه میگه اون یکی سرم زد که خوب شد نه؟ میگم اون تب داشت که سرم زد :/

در و پنجره ی هال بسته 

و بوی اسفند هال را برداشته

می ترسم با باز کردن در هال فحش بخورم 

یک کوچولو بازش می کنم و میام تو اتاقم 

و پنجره ی اتاقم رو باز می کنم و درشو می بندم 

مامانم داره مایعات گرم و جوشانده میده به برادرم 

ولی الان در شدت سرفه ی اون، بهش میگه بیا آب نمک غرغره کن 

داداشمم یک سره آی آی آی آی 

با هر نفس :/

خونمون اینقدر برام ناامن شده که دیشب از سر کار اومدم صورتمو نشستم

چون نه از سرویس بهداشتی دلم برمیداره نه از ظرفشویی آشپزخونه 

و با همون وضع به زور خوابیدم 

امروز عصرکارم و شب همه خونه ی دایی وسطی برای یلدا دعوتن 

نمیدونم میخوان چکار کنن 

من که نمیرم، گناهه به نظرم 

فردا شب هم فقط منم و خواهرم که اگه خدا بخواد و قسمتمون باشه به اون مراسم برسیم :|

 

یادمه پارسال هم خونه خودمون میخواست خواهرم بیاد چون داداشم مشکوک بود کنسل شد 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..