امروز شاید تنها روزی در سال بود که دیر نرسیدم

نمی توستم تو خونه بمونم 

بدون آرایش

بدون ص بحانه و نهار 

و الان توی ماشینم تو حیاط بیمازستانم 

بیشتر از شیفتم موندم 

برای یک همکار 

که شاید امشب در شب چلگی بوده

الان تو این سرما نشستم و دارم فکر می کنم که اصلا لم نمیخواد به خونه برم

خونه ای که با همه ی وجود، مادر تو رو به بیرون پرت کرده