۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

پس از پانزده سال! :)

خوب، من یادمه سال ٨٧ یعنی وقتی دستم تو جیبم رفت، مامان تصمیم به خرید جهیزیه برام گرفت و در حالیکه من با خودم میگفتم آخه من که خواستگاری ندارم، کی میاد منو بگیره مجبوری رفتیم به خرید، و خوب خرید خودش چیز خوب و دلپذیریه البته

جوری که یادمه تعاونی روستایی تو شهر باز شده بود و کشف شده بود و ازاونجا چند قلم جنس خریدیم 

و دیشب جهیزیه ای که برخی قطعات الکترونیکش پونزده سال بالای کمدها تبدیل به بخشی از دیوارهای این خونه شده بودن!، به سرمنزل مقصود رسیدن!

 

 

مبارکمون باشه ان شاءاللَّه

و چون همسرم خیلی نی نی دوست دارن، نصیب و روزیمون بشه ان شاءاللَّه

 

راستش وقتی عقب نیسانش وسیله ها را دیدم، انگار بهترین صحنه را دیدم و چون گوشیم باهام نبود درجا به خواهرم گفتم ازش عکس بگیر

 

امروزم برم برای چیدن 

 

در مورد مبل و پرده و سرویس خواب، بازخورد خوب گرفتم :) دم شوهرم هم گرم که اون خیلی میگه بریم بگردیم، دیشب خواهرم می گفت با خودم میگم همین ن.  خوب کاری می کنه وسواس بازی درمیاره، و من ته دلم می گفتم آره جون عمه ت، دق کردم من پای اینا angel

 

 

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

اگه نتونی زندگیتو دست بگیری، هیچ کسی نمتونه برات درستش کنه

اگر را با مگر چون جفت کردند

شد کاشکی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..