۱۲ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

صدای ایمان تو گوشیم بود!

پاک کردم 

فقط تا شنیدم پاک کردم 

از بخت بدم باورتون میشه یکی از همسایه هامون، تاکسی زرد!!! کنار دیوارشون میذارن؟!

یعنی بعد این همه سال که ما اینجا میشینیم 

واقعا بعد شکست عشقی من با یه راننده تاکسی _ایمان_، حالا باید تاکسی زرد پارک شده هر روز تو مسیر رفت و آمدم ببینم 🤦‍♀️🤦‍♀️indecision

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

ما خلقت هذا باطلا یا خلقت هذا باطلا؟

من اگه یه چیزی بهتون بگم باورتون نمیشه
من سال‌های ساله که برام سوال بود چرا هستم؟ 
الان برام سواله که چرا هستیم؟ 
همش به نظرم انسان برای کره ی زمین یک انگله
به نطرم خیلی از سایر موجودات مزخرفتریم
بدون سود برای زمین
در حالیکه هر حیوونی هر جانداری یه فایده داره
همیشه با خودم میگفتم مثلا این همه حیوون از یک نوع به چه درد می خورن؟ 
الان میگم این همه آدم به چه درد می خورن؟
آخرش که می میریم که چی بشه؟
مثلا من پرستارم، تو شیفتم یه دمیار زدن یاد یه آدم میدم، خوب که چی بشه؟
خیلی خیلی بن بست فکریم 
با خودم از دیشب میگم تو قران زده  «ما خلقت هذا باطلا» و همه ی مغزم میگه اتفاقا  «خلقت هذا باطلا» 😔😔😑😑😑
و هیچ تمایلی به تغییر شرایطم ندارم
میگم همینه دیگه 
چند سال دیگه هم پیر میشی 
تا زمانی پدر مادرت هستن تو این خونه ای
وقتی نباشن میری اجاره نشینی 
تهشم اگه به پیری برسی، احتمالا به خونه ی سالمندان میرسی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

تقریبا سه میلیون

نمی دونم دقیقا هزینه بخاری نیک کالای یازده هزاری که بابا خرید چقدر بود، ولی من سه میلیون واریز کردم 

و دیشب روشن شد 

اولین شبی که بدون پشم شتری خوابیدم و صبح هم دیدم پتو روم نیست 

کلاه رو هم تو خواب درآورده بودم

همینقدر یخمالو! :/

 

 

 

راستی کسی می دونه چرا ما هستیم‌؟ آیا واقعا خدا هست؟ یا دلمون میخواد یکی باشه که ازش چیزی بخوایم و بهش گلایه کنیم و درد دل کنیم

چون بدبختی و بی معنی بودن زندگی ها که سرجاشه 

من سالهاست فکرم درگیره که بود و نبود من یا همه ی آدمها چه فرقی می کنه؟

وقتی سرخاک به اجبار میرم می بینم هیچ حسی به اونهایی که مثلا فامیل بودن ندارم 

هیچی 

من دختریم که چهلم مادربزرگم به جای نشستن سرخاک، پشت سرشون تو زمین بازی خواهرزاده هامو تاب می دادم 

تو گروه فانیل عکسها را دانلود نکردم 

و سه ماه بعد سنگ خاک مادربزرگمو دیدم! سه ماه بعد مرگش!

 

 

واقعا چرا هستیم؟

«ما خلقت هذا باطلا»؟! ولی تمام قلب من میگه اتفاقا «خلقت هذا باطلا» :/

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲
ن. ..

شیرین ترین تفریحی که دارم

وقتی تو اینستا می گردم و کلا هم برام آرایش مو و میکاپ و حیوانات و طبیعت ن‌ون میده و یهو 

یه آهنگ دهه شصتی می شنوم 😍😍😍 رو همین آرایش موها

و دانلود کرده و سپس تو گروه خواهران می فرستم 

 

الانم دارم آهنگ شمعدونیها را که الان دانلود کردم را گوش میدم 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

به بهانه ی برفی که دیشب بارید

امروز یاد گذشته ام 

یاد سالهای آغازین کارم

چه جوش ها که نزدم 

جوش هایی که از بین رفتند 

اما اثر خودشونو گذاشتن 

یادمه غزاله با کفش ورزشی تو برف شلپ شولوپ اومده بود

و من همه ی مواظبتم رو می کردم که شلپ شولوپ تو بیمارستان نکنم که بهم بپاشه که نجسه و... که تز گوشه ی کفش وارد نشه، که تو توالت پشنگ نشه... 

😔

sad

یادمه وقتی خواهرم تو تهران از یک روحانی پرسیده بود و اون گفته بود اگه هفته ای یکبار بشورن پاکه

و من فحش داده بودم، و هنوزم فح‌ش میدم، رکیک هم میدم

چطور ممکنه کف بیمارستان با هفته ای یکبار شستن، همیشه پاک باشه؟ جز اینکه می دونید احکامتون به چسی بنده؟!

کفش عوض می کردم، بازم نمتونستم 

چه قدر جوش و غصه می خوردم و زجر به معنای واقعی می کشیدم

وای اگر که کفش من بنددار هم می بود

از برف به همین خاطر متنفر بودم!

دانشجویی تو برف رفتیم یکی از ییلاقات 

و من رد پای سگ دیدم و تماک بدنم به لرز افتاد که پامو کما بذارم، کجا نذارم sadsad​​​​​​

و اینا همه حقیقت داشت و من درگیر بودم تا وقتی که خشکسالی شد و برف نیومد

و حالا بیمارستانمون دیگه تروما نیست و کرونا است 

و وسواس منم تو کرونا پیچیده 

 

به بهانه ی برفی که دیشب بارید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..

باز بارونههه، بارونه، با... رو... نه

و همین دیگه

 

قرار بود امروز ساعت ده برم ژل پولیش ناخن 

اما همش دو دل بودم و با اینکه ساعت را هشت و خورده ای کوک کرده بودم و بیدار بودم، ساعت نه پیام دادم که شرمنده نمتونم بیام

و تو واتساپ هم کپی کردم که ببینه 

و ایشونم ویس داد و منم دیگه ویسشو باز نکردم :/

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

به اصرار روانشناسم رفتم دکتر

و همون سرترالین را که خودم تو ذهنم بود را برام نوشت 

نمی دونم عجله هم داشت، چقدر با دقت دارو را نوشت

ولی خوب بهش گفتم دوره درمانم و ایشون گفتن برای بالا رفتن خلقت نیاز به دارو داری

خلاصه غیر سرترالین جینکوتیدی هم نوشت و یه قرص دیگه که ازش ترس برم داشته 

روانشناسمم گفت نمیخواد اونو بخوری

کلا گفت یه مشت قرص برات نریزه هاااا

حالا باورتون میشه حس خوردن قرص را هم ندارم؟

قرص های بیوتی هلث و درموبلا را که برای ریزش مو خیلی تعریف می کنن را هم تقریبا یک هفته است خریدم و فقط یه دونه خوردم اونم فقط از بیوتی هلث (ویتامین بیوتین هست)

البته خوب چون موهام یه دسته یعنی یه دسته هم نیست 

یه چهارلاخ چررررب دو هفته حموم ندیده است و با خودم میگم بذار حموم برم بعدش قرص بخورم 

حموم هم که خوب پریودم دو هفته طول کشید یعنی از چهارشنبه ی پیش نه، از چهارشنبه ی پیشترش :/

و الانم حموممون سرده می ترسم برم ‌:/

اونم من که یه سره تو خونه بیست و چهار ساعت کلاه بافت ضخیم سرم هست 

 

حالا خلاصه که هیچی 

امروز ظهر باید یک دوم سرترالین بخورم

اونم من که یک هفته است حوصله ی صبحونه خوردن ندارم و به خاطرش دو روز زیر سرم افتادم 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. ..

دو سورونج و چندین سوزن!

امروز حالم بهتره

با اینکه فشارم پایینتر از دیروز بود 

و با اینکه بعد سرم زدن به شیفت برگشتم 

شاید چون یه نهار حسابی خوردم 

نمی دونم 

واقعا احتمالش هستا 

چون دیروز از سرم که برگشتم خونه، با دیدن ماکارونی لعنتی لب نزدم 

تمام روز را تا شب خواب بودم

اما امروز، از یه آشپزخونه غذا گرفتم

دانشجو تو شیفت داشتیم

و کلا دو بیمار بهم خورد 

 

بعدم که اومدم خونه پس از ده روز یا بیشتر، چهارده روز، دل را زدم به دریا و زنگ زدم به خواهرم تا با علی حرف بزنم 

واقعا می ترسیدم جواب نده 

اما جواب داد و با دیدن تصگیر علی از خوشحالی جیغ زدم 😍😍😍

بعدشم من و خواهر کوچیکه این طرف و اون و علی هم اون طرف با هم رقصیدیم

گرچه خواهرم هنوز با من سرسنگینه 

ولی دلم با دیدن علی حالش جا اومد :)

 

 

سورونج هم تلفظ خنده دار ماهاست به سرم 

سوزن هم که به آمپول پیرزن پیرمردها میگن

معده ام داغون شده آقا... داغون!

دقیقا به خاطر ماجراهایِ از اول دی! 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

غیبت از کار

نرفتم سرکار 

چون حوصله نداشتم 

با خودم گفتم یبار دیگه که اشتباهی فکر کرده بودم ظهرکارم و ظهر رفتم سرکار، فهمیدم صبحکار بودم و اصلا متوجه نبود من نشدن 

اما امروز فرق داشت 

دیروز عصر تو گروه زدم حالم خوب نیست و صبح فردا را با عصر عوض می کنم 

رییس هم منو دیروز دید 

با رنگ زرد 

دیروز افتادم زیر سرم و با ٢!!!!تا پنتازول و ١٢!!!! میلی گرم اوندانسترون آروم شدم

و رییس خودش دید حالم بده و استعلاجیمو قبول کرد 

تا سه و نیم اونجا موندم 

از اول دی کارم فقط جوش زدن و حرص خوردن بود 

و هی ساندویچ خوردن 

تا دیروز که با معده ی خالی ویتامین سی خوردم اول صبح و با سردرد سینوزیتم و معده ی غش و ضعف رونده ام تحمل کردم و نرفتم تو هال از شدت خشمم به اون زن

و بعد ساعت یازده و نیم، بندری خریدم و گاز سوم انفجار را حس کردم و فقط رفتم بیمارستان

اینکه چطور تونستم رانندگی کنم هم خیلیه 

سرمم که تموم شد دوست نداشتم برگردم

هیچ تعلقی حس نمی کردم

فقط اینکه هر کار کنی بیمارستان ما حتی با جداسازی هم من فوبیای کرونا را بهش دارم باعث شد بلند شم و بیام 

 

الانم نصف نون با پنیر و یه استکان چایی خوردم و معده ام درد گرفته 

رییس تو واتساپ نوشته شیفت عصر را تشزیف فرما بشین :) آخه فقط حسشو نداشتم برم

 

 

غیبت از کار یکی از علایم فرسودگی شغلی حساب میشه 

اما برای من شاید فرسودگی از زندگی باشه

چون شغلم تنها جاییه که زمان توش برام معنی داره

اونم نه روزش و چند شنبه بودنش

فقط ساعتش 

فقط ساعتش

 

اونقدر از بیهودگی پرم که هیچ چی نمی تونه خالیم کنه

خدا را شکر که همین وبلاگ هست که توش بنویسم 

 

با علی بالای یک هفته است که حرف نزدم 

چون خواهرم باهام قهره 

با علی 

زیباترین و عشق ترین موجودی که تو این دنیا می شناسم 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

خاطره ها

بعضی خاطره ها، حتی اگه همه ی احساسشون هم از بین بره، بازم تصویرشون می مونه

خاطرات سال نود و دو، از اونان

لذت بخش های بزرگی که بعد تبدیل به دردهای بسیار شدید شدن 

و پس از سال ها، یه تصویر ازشون مونده

تصویری که دیگه حسی از لذت یا درد به همراه ندارند و فقط اگر بهشون فکر کنی و تعمق کنی، حسرت را احساس می کنی 

حسرت، بزرگترین و عمیق ترین اندوه دنیاست 

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..