۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

قد ناخنم بلند شده! و یه اتفاق که بهم چسبید


امروز یه بیمار باردار داشتم، با همسرش وقت گذاشتم، برای خودشم وقت گذاشتم، راهنمایی برای پیگیریهاشون و... 


در پایان شیفتم همسر بیمارم دنبالم اومده بود تشکر کنه (شکر خدا اونی که مشکوک بودن نبود) 
رفتم دفتر پرستاری، دستمو الکل بزنم قبل سوار ماشین شدن، *گفتم حکم شرعی همراهی که تشکر می کنه چیه؟ جفت سوپروایزرها گفتن می گفتی مکتوب کنه، گفتم من روم نمیشه به بیمار بگم مکتوب بیا بنویس از رفتار من راضی بودی*

الان سوپروایزر زنگ زده میگه من تشویقی مکتوبشو گرفتم گذاشتم رو میز مترون 😍😍😍😍
من و این همه خوشبختی محاله 
دمت گرم ن. که تو دفترپرستاری گفتی مریض ازت تشکر کرده 😍😍😍😍

حالا خدا کنه فردا مترون خان، بذارتش تو اجرا 
نمیگم یه اتفاق خاص میفته 
ولی همیشه دوست داشتم تشویقی همراهی و بیمار داشته باشم، چون دلیه 😍😍😍

 

 

 

 

 

قد ناخنم بلند شده 

من ناخن های کوچیکی داشتم آخه، اون قسمت مرده را نمیگم 

خود اصل ناخنم خیلی خیلی بلند شده 

نمدونم چی شده! 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ن. ..

دیفن + سرماخوردگی بزرگسالان

آه خدای من

چرا خوابم نمی بره

این شبهای طولانی

گریه و گریه و گریه 

تنهایی و تنهایی و تنهایی

 

این همه غم

تا ته دنیا با منن

و کاش یه یاور داشتم، یه همراه

کاش به اضافه ی این همه غم، شادی ای هم بود 

و کنار این همه تنهایی، عشق و دوست داشتنی

تا بشه تحمل کرد. 

 

چه سهم چندشی، از من شد خدا

 

 

 

حسین

چقدر جای خالی تو بزرگ شد لعنتی

به اندازه ی همه ی معنای زندگیم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. ..

وقتی به محبتهام به بیمارها فکر می کنم

به ویژه وقتی اون بیمار یه مرد جوون هست که از نظر سنی می تونسته شوهر بالقوه برام باشه یه حسرت عمیق را تو قلبم درجا حس می کنم 

یه حسرت غم انگیز

اینکه چقدر نیاز دارم به کسی محبت کنم و اون هم محبت رو بپذیره 

مثل امروز 

برای بیماری که مشکل مالی داشت 

و من که سرم خلوت بود و تا انوکساشو براش دستور گرفتم و تا آزمایش هاشو دیدم و من می دونم که این کارها را برای نیاز خودم کردم 

یه مرد روستایی بود 

و سه سال از من بزرگتر بود 

قد و هیکلش خوب بود، اما قیافه ای نداشت 

پس 

دقیقا نیازم بود که به سمتش منو می کشوند 

و نیازم دیگه جنسی نیست 

مدت زیادیه حس می کنم میل جنسی در من کم شده 

بیشتر اعتیاده تا میل واقعی 

و این خیلی اعصابمو خرد می کنه 

 

چندین شبه دارم کارتون بی سانسور جودی را نگاه می کنم 

و آخ حسرت می برم 

حسرت می برم که اصلا تو زندگیم با مردی برخورد نداشتم و وقتی برخورد داشتم خراب کردم 

من خرابکار 

من خرابکار...

 

 

 

از حسین خاطراتی بی حس برام باقی موندن، گاهی یه تصویرهایی یهویی میاد جلوی چشمم که هیچ احساسی دیگه در من برنمی انگیزن 

و از ایمان هم هیچی 

باید بهش تمرکز کنم تا یادم بیاد و اون هم بدون حسه 

 

 

 

 

 

تلویزیون تبلیغ می کنه امسال عید کجا بریم مسافرت و بعد میگه با فلان مارکت میریم فلانجا 

و من میگم هه آره حتما 

سفر، همسفر می خواد 

 

به وقت شیفت رِم که من سرفه هام زیاد شدن و تعریق و بی حالی و سرگیجه داشتم 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ن. ..

سرماخوردگی

روزهای مرخصیم 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. ..