به ویژه وقتی اون بیمار یه مرد جوون هست که از نظر سنی می تونسته شوهر بالقوه برام باشه یه حسرت عمیق را تو قلبم درجا حس می کنم 

یه حسرت غم انگیز

اینکه چقدر نیاز دارم به کسی محبت کنم و اون هم محبت رو بپذیره 

مثل امروز 

برای بیماری که مشکل مالی داشت 

و من که سرم خلوت بود و تا انوکساشو براش دستور گرفتم و تا آزمایش هاشو دیدم و من می دونم که این کارها را برای نیاز خودم کردم 

یه مرد روستایی بود 

و سه سال از من بزرگتر بود 

قد و هیکلش خوب بود، اما قیافه ای نداشت 

پس 

دقیقا نیازم بود که به سمتش منو می کشوند 

و نیازم دیگه جنسی نیست 

مدت زیادیه حس می کنم میل جنسی در من کم شده 

بیشتر اعتیاده تا میل واقعی 

و این خیلی اعصابمو خرد می کنه 

 

چندین شبه دارم کارتون بی سانسور جودی را نگاه می کنم 

و آخ حسرت می برم 

حسرت می برم که اصلا تو زندگیم با مردی برخورد نداشتم و وقتی برخورد داشتم خراب کردم 

من خرابکار 

من خرابکار...

 

 

 

از حسین خاطراتی بی حس برام باقی موندن، گاهی یه تصویرهایی یهویی میاد جلوی چشمم که هیچ احساسی دیگه در من برنمی انگیزن 

و از ایمان هم هیچی 

باید بهش تمرکز کنم تا یادم بیاد و اون هم بدون حسه 

 

 

 

 

 

تلویزیون تبلیغ می کنه امسال عید کجا بریم مسافرت و بعد میگه با فلان مارکت میریم فلانجا 

و من میگم هه آره حتما 

سفر، همسفر می خواد 

 

به وقت شیفت رِم که من سرفه هام زیاد شدن و تعریق و بی حالی و سرگیجه داشتم