هفته ی اول بعد پریودمه

خوب الان باید هورمونها اون بالا منو به بپر بپروادار کنن

ولی همچی خبری نیست

من سردم

امروز شوهر بیدار میشه و میره تو هال و با جمله ی پاشو بیا طرفاتو بشور شلوغ کردی همه رو ریختی اینو تاکید می کنه که دختر، اگه یه روز ظرف شسته تو هفته، لطف بوده، همکازی نبوده، هوا برت نداره 

جوراباش تو خونه ریخته نیست عوضش زیرپوشاش ریخته

خونه را که جاروبرقی کشیدم دیدم کثیف و بوگندو هستن

 

سردم

اون قدر سرد که با اینه جارو کشیدم و خونه ی بابام جارو برقی کشیدن حالمو خوب می کرد الان حسی ندارم

با خودم میگم باز میاد و میریزه 

اول از تو جیب کاپشنهاش و اون زیرشلواری که به جای شلوار تنش می کنه تخمه ها می ریزن

بعدم تو خونه پر از همه جور آشغال میشه، از تنها دو نفر

دو تا آدم بزرگ!

اوایل برام مهم بود

خیلی مهم بود که خونه نامرتب نباشه

از خواهرشوهرم که پایین بود می ترسیدم 

میدونی؟ خونه ی اون هیچ وقت نامرتب نبود، با اینکه یه پسر پنج ساله داره و یه پسر بیست ساله

باورت میشه حتی نمی دونم اون پسر بیست ساله، با این و شوهر جدیدش زندگی می کنه یا با بابای خودش، یا تو روستایی که تدریس می کنه اقامت داره؟ هه

 

کم کم رابطه مون کم شد، آخه من که رفتی نداشتم آمدی هرازگاهی بود از سمت خواهرشوهرم

اونم که با یه بحث بی سروته از جانب من کات شد 

خانوده ام هم که شصت و پنج تا پله را به چشم نمی بینن بیان، حتی خواهر ٢۴ساله ام!

خونه ام شد یه قلعه ی متروک 

دیگه دختری که سالها شلخته رندگی کرده بود و شوهرش از خودش هزاردرجه بدتر بود دلیلی ندید که خونه مثل دسته ی گل باشه

ول کردم

اما هنوزم غر میزدم 

اونوقت شوهرم در برابرم یه چیزی از خودم پیدا می کرد و تحویل می داد

 

حالا این منم

دختری که شنهرش از خونه ی پدریش یه نمد آورده انداخته وسط هال و خودم هم یه زیرسفره ای انداختم وسط هال که وقتی غذا میخوریم رو فرشهای کرم رنگ کثیف نشه و همینجوری با همین دو تیکه هال شلوغه

شوهرم رو مبل نمیشینه 

لباس نمی پوشه تا منم به دلم یه مرد خوش لباس نمونه و هی به لباسای قشنگ ک. که خیلی هم پسر خوبیه نگاه نکنم و دلم نخواد 

 

اُرد هم میده : سالاد درست نکردی، جارو نزدی، فلان نکردی

 

آره بابا میدونم. اون طبیعیه، منم که خلم که بابت این چیزا ناراحتم

مردهای مردم از اینم بدترن 

اینا وظاااایف طبیعی یه زنه

وقتی هم تو اوجوخستگی و هلاکتم میاد سراغم

تهشم با یه خنده ی مزخرف می پرسه نشدی؟

چرا عزیزم شدم

تو اوج خستگی پونصدبار هم شدم 

 

 

 

وسواسم و تخمکهای ضعیفم که گفتن فرتی بیا آی وی اف وگرنه باید بری دنبال اهدایی و منم نرفتم رو هم بذارید روشون 

 

 

 

هه اینجا رو

خونه را جارو کشیدم و پشتی ها را گذاشتم تو راهروی آشپزخونه و اون همیشه اونا رو وسط هال ول می کنه تا جلو تلویزیون باشه _هیچ دیواری برای تکیه دانشون تو هال نداریم_ و از اینه من میذارم تو آشپزخونه بدش میاد

میدونی الان چکار کرد؟ من جای نمد رو مبل نشستم، اون چای رو تو آشپزخونه برای خودش ریخت!

همون جا، کنار بالشتش

 

کلفتشو الان نمیخواد، کلفتش الان باید بره سرکار

همونجور سرد 

فقط خدا کنه بچه های خوبی سرکار باشن و دوپامینشو مثبت ببرن بالا

گرچه، اون دوپامین فقط اندازه ی بیمارستان کار می کنه