۱۹ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

زنده بمونم باید برم نذرم را ادا کنم :)

جواب پاتولوژیمم خوب دراومد :)

تازه بیست و یکی!

 

فقط من یه مشکل شدید دارم

الان بهش میگم بیا بریم زیست خاور میگه وااااای نههه اونجا گرونه 

بعد من با خودم میگم خوب الان می پیچیم بریم سمت شهرمون می تونیم بریم هفده شهریور، ولی ایشون دور میزنه و با گفتنقوچان قوچان میره اون سمت شهر، و من فکر می کنم که میخواد از خروجی اونور شهر بره شهرمون

منم میگم بریم پروما

که دوباره فغان و ناخن بر صورت کشیدن که اینجا بالاشهرشونه، گروووونه 

منم گفتم بیا بریم برای چی از اینور اومدی خوب، می رفتیم سمت هفده شهریور

مجبورش می کنم میرسیم پروما 

میگه خودت برو 

من 😑😑😑😑😑😑😑😑😑

خلاصه که میاد 

و میریم اونجا و من که دیروز رفتم شهرمون چهار تا مغازه دیدم می بینم اجناس پروما و شهرمون یکیه 

حتی قیمت یه تِلِقّی پایینتره

ولی فقط یه مدل تن میزنم 

و شوهرم گفت اگه دوست داری بردار، برنمی دارن به این بهانه که هنوز حالم کامل خوب نشده و اینجا لباس زنونه هاش تعدادی که باز بود کم بود، حالا باشه

 

 

 

اما نمی دونم 

یه چیزی، یا یه چیزهایی درونم مانعند

پول گرفتن از همسر 

خرج کردن برا خودم

اینکه نمی دونم چی مده و قشنگه

نمی دونم :|

 

 

 

خلاصه از مشهد زدیم بیرون‌ و به طرز عجیبی الان از قوچان دارم پست میذارم

به خدا!

نمازمم خوندم 😁

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ن. ..

مهرالسنه!! مرده شور رذلتون رو ببرن

امام جواد بر کم بودن مهریه تاکید داشته و گفته مهریه ی ازدواجم (با دختر مامون) مهرالسنه + دعا!! 

امروز داشت تو رادیو معارف!!! شرح دعایی که مهریه بود را می گفت 

لامصبا نمیکردن بگن مهریه باید مقدارش مالی باشه، منم چون از چند سال قبل می دونستم اگه مالی نباشه باطله، رفتم تو نت سرچ کردم 

آخه داداش، شما رفتی دختر پادشاه را بگیری، طبق هم روایتهای خودتون باید در شانش کار بکنی که 

 

 

 

حالا بریم ببینیم این مهرالسنه چقدر میشه

نوشته اون پونصد درهم بین ١٧٠ تا ٢٢٣ گرم طلا میشده 

هرگرم طلا قیمتش هست چقدر؟ ١۵٢٩٧٠٠ تومان 

ضرب کنی میشه ٣۴٠ میلیون تومن

١١۴ سکه را ضربدر ١۵ میلیون قیمت هر سکه بکنی میشه چقدر؟

١٨٠٢٣۴٠٠٠ تومان!

 

بعد حساب کن که با اون مهریه هه درجا رفتن لوازم زندگی خریدن!

حالا وام ازدواج چقدره؟ ١٢٠ میلیون تومان که دونفرش میشه ٢۴٠ تومان

اگرم سن پایین ازدواج کنی میشه ٣٠٠ میلیون 

یعنی آقا اون مهرالسنه که به سرمون میزننش 

گورخرا از وام ازدواج الان بیشتره!!

از ١١۴ سکه هم بیشتره!

وام ازدواج ١٢٠ با ١١۴ سکه را هم جمع بزن (١٨٠ میلیون) بازم میشه سیصد!!! بازم از مهرالسنه کمتره!!!!

تازه اگه ١۵٠ تومن هم وام ازدواج را بگیریم بازم میشه ٣٣٠ 🤣🤣🤣🤣🤣😑

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲
ن. ..

آی آی آی... هوف هوف هوف... به قول آقاگل دم و بازدمتون گرم

آقا من بازی اول را نگاه نکردم 

من

عاشق تیم های انگلیس و باشگاه هاش در سالیان دور

دنبال کننده ی بازیهای تیم ملی در سالیان دور

 

حوصله نداشتم 

هی هم می گفتن نمدونم تیم ملی با مردمه با مردم نیست

تو خونه بودمااااا

ولی نرفتم نگاه کنم

و دلم سوخت از اون باخت

با خودم گفتم بدبختا چه فشاری روشون بوده، با این فضای مجازی

بیرانوند بیچاره رو بگو

آخ آخ

اینا دیگه فروپاشیده شدن...

 

 

 

امروز اما

جو خونه فوتبالی تر بود

نشستم پای تی وی

 

میدونی چند شب پیش زدم تو نت و از سایت فیفا، اون بازی دلپذیر ایران امریکا و اون گل رویایی روی ابرها_ضربه سر حمید استیلی _ را نگاه کردم و بااااز چشمام اشکی شد

 

 

نشستم و بازی شروع شد

و یهو یه چیز عجیب و دور از تصور دیدم

یه چیز فوق العاده

اینا شش تا گل خوردن‌؟!

به به

به به 

چه بازی ای 

دلم نمیخواست برم سر خاک

همش ذکر می گفتم 

و لذت می بردم

بین دو نیمه همسر اومد دنبالم و

رفتیم سرخاک 

 

نیمه دوم را هرکار کردم اینترنتی ببینم نتونستم

بعد بازی، اینترنتی تونستم ببینم مجریها با شادی نشستن حرف میزنن

همسر گفت لحن اینا به برنده ها می خوره! 

زدم تو نت و وسط قبرستون مثل این چی بگم اینقدر با تعجب و خوشحالی و گفتم فلانیییی دو صفر‌! دو تا گل زده ببییییین 😊

 

 

خدایا شکرت

حال دل ما را امروز شاد کردی 

مزد زحمت یک ساله ی اون جوونها را هم دادی بهشون 

 

اونا کار و پیشه شون و زحمتشون همینه

مثل من که کارمو سر اعتراضات که نمتونم ول کنم

خدایا دلشون شاد باشه

 

دل مردمم اونایی که واقعا به حق هستن شاد باشه 

و آروم 

 

خدایا گل امروز خیلی منو یاد کریم باقری انداخته 

امروز تو نیمه ی اول یادش کردم و فکم افتاد که گل اول به سبک شوت های کوبنده و دقیق ایشون بوده 

لطفا، خاطره ی بهترین بازی دنیا، بازی ایران آمریکا را دوباره برامون زنده کن

آمین 🤲❤️😇

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ن. ..

سالگرد پدربزرگ، با کدوحلوایی چی بپزم؟

سیزدهمین سالگردشه

قرار بود ساعت سه ظهر باشه

همسرم اینجا بود و فهمید

قصدی برای گفتنش نداشتم

همسر را گفتم فردا کی میری سرخاک؟ (هرهفته میره) گفت ساعت دو، گفت ساعتای ده و نیم زنگ میزنه بهم

صبح ساعت هشت و نیم خاله ام_ همون که مشهده_ زنگ زده که ساعت ده صبح باشه

میدونی

حس خوبی ندارم برم ببینمشون 

شاید گناهی نداشته باشن در این داستان عدم اطلاعشون از جراحی من

ولی منم حس خوبی بهشون ندارم

به دیدن هیچکدومشون

فکر نکنم بخوام با خانواده ی خودم برم اونجا 

چایمو خوردن برگشتم تو رختخواب

 

دیشب خاله رفته خونه ی خواهرم و از اونجا زنگ زده به ما

بعد مامان فهمیده که خواهرم اونا را برای شام نگهداشتن و از بیرون غذا سفارش دادن

مامان میگفت خوب چرا اینجا نیومدن؟ اینجا میومدن

نیازی به شام از بیرون نبود

همسرم که با دقققت داره به تلفن اونا گوش میده میگه خاله ات مشهده؟ 

میگم آره 

و هیچی نمیگم که میدونم احتمالا داری به چی فکر می کنی؟ به شبی که از بیمارستان برگشتیم به صبحی که رفتیم به اینکه وقت برگشت گفتم یه فامیل اینجا داریم 

 

آره خوب، همه ی کارهای دیگران بده مامان، نه؟ اینکه خواهرم و همسرش اونا را نگهداشتن و خواهرم با دو بچه ی کوچیک و اونم تو شب یهویی دیده نمتونه غذا درست کنه از بیرون شام سفارش داده

خوب اونام برای چشم روشنی گفتن رفتن 

 

ولی خوب این دوره زمونه اگه رفت و آمد بخوای باید هم خرج کنی هم زبون بریزی، یعنی زبون بریزی که منظور جوری نباشی که همش بحث کنی

خووه ی ما ولی همش بحثه

بدبختانه منم همش بحثم 

فکر می کنم علامه ی دهرم بشینم بالا به همه موعظه کنم :/

 

حالا می بینم علاقه ای ندارم برم سر خاک ببینمشون 

ولش کن 

اگه همسر اومد همون ساعت دو باهاش میرم سرخاک

 

آخه حالبیش اینه که سرخاک هم که میرم حوصله رفتن تا بلوک پونزده و نشستن سر خاک مخصوصا مادرمادرمو. که دو تا سنگ پایینتر از شوهرش دفنه را ندارم

اصلا بدم میاد نگاه کنم

خدایی این چه نفرتیه از اون زن تو دلم افتاده؟ 

خودمو درک نمی کنم 

حسودیم میشه انگار 

 

به اینکه تو این خونه و خانواده ی خراب، نوک توجهات خودش بوده 

همیشه سرش دعوا بود، به خاطرش دعوا بود. که چی؟ مثلا دوستش داشتن و این یکی می گفت این توبی ای که تو کردی اینجاش بد بوده اون می گفت مال تو بدبوده

چون همش خودش می نشست ناله و چس ناله می کرد 

 

حالا همشون برن سر قبرش جمع بشن

جای دیگه که جمع نمیشن

 

اون بابابزرگ بیچاره ام سرطان گرفت به خاطر دست شکسته ی این، هیچکی نفهمید و سر سه ماه مرد!! کمپلت غافل شدن

فقط پسر کوچیکه می دونست اونم گفته بود بذارم دست شکسته ی مادرم خوب بشه بعد میگم

که تِلِپ افتاد مرد :| سه ماه!

اصلا کسی باور نمی کرد سرطان داشته باشه :|

 

حالا میری سر خاکش، قبر اون عکسشو اونقدر ریز و بد درآوردن_ خودشونم شاکی بودن از حکاک سنگ بابت کارش_ بعد خیر سرشون ننه شونو رفتن جای کله اشو یه سنگ دایره اضافه برجسته گذاشتن و سنگ سفید گذاشتن و چهره ی بزررررررررررررگ کار کردن و

با خودم میگم

تو هم سنگهاشونم معلومه توجهشون به این بیشتر بوده

وگرنه بابابزرگ من سرپا بود

می رفت و می اومد

همسایه شون می گفت من دو روز پیش تو کوچه دیدمش، یعنی چی مرده؟

هفتاد و شش سالش بود

این مادربزرگم پارسال مرد هشتاد و دو سال

نه میتونست دیگه راه بره، نه نفسی، نه جونی داشت

و من باخودم میگفتم خدا برای چی اینوزنده نگهداشته، بدبخت حوصله اش سر میره که 

و بعد کم کم نفرت اومد 

اون روزای آخر عمرش 

وقتی قرار شد یعنی خودم خواستم برم کاراشو بکنم و مراقبت کنم در حد سرم زدن 

و تا بعد مرگش، تا الان که یک سال گذشته، این نفرت همراهمه 

خودم این هفته تو اتاق بودم و بیشتر مجبور بودم دراز باشم دیدم چققققققدر حوصله سر ببره

 

 

 

+هی اینجا رو ببین

الان بابا با ماشین اومد و زنشو سوار کرد و رفتن laugh​​​​​​

البته که من رفتم تو اتاق، ندیدم مثل همیشه بیاد سرک بکشه ببینه مثلا دارم آماده میشم یا خوابیدم

خدایی که دل به دل راه داره no​​​​​​

راستی یه کدوحلوایی خریدم

چی باهاش پیشنهاد میدید؟ 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. ..

از دیروز یا شاید بهتره بگم از دیشب، در سکوت با همسرم قهرم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ن. ..

من هیچ وقت آدم نمیشم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ن. ..

دعوا به سبک قدیم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ن. ..

خودتو نچسبون :/

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ن. ..

خدا ازت نگذره ماما ن

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ن. ..