سونوگرافی امروز وفیبرومهایی که روان منو به هم میریزن باعث شد از مطب تا توی تاکسی که یک خانم کنجکاو نشسته بود گریه کنم و دستمو مشت کرده فشار بدم 

این اولین باری بود که خ‌شمم تبدیل به م‌شت گره کرده میشد 

با مود پایینم اونقدر گریه کردم تا سردرد شدم 

و استامینوفن خواه

حالا اما خیابون بودم 

یه مرد آداب دان تو سبزی میوه فروشی به تورم خورد که خیلی بیشتر از تصورم بهم لطف کرد 

ظهر با خودم می گفتم هیچی برای نوشتن تو لیست شبم ندارم سراسر حس منفی بودم

اما الان دارم 

پنج چیزی که خوب بود

چون علی رغم توصیه دکترم برای نخوردن ترشی و سردی من یک عدد عشق هم خریدم: ریواسِ جان

و البته اگه مثل سالهای قبل باشه و به علت سفید و پرآبیش نباید زیاد ترش باشه 

به خودم قول دادم که همین یک دونه و یک بار باشه

ریواس عشقه 

خودش نه شربت و خوشاب و خورش که اونام خوشمزه ان 

اما خودش خود لامصبش عشقه :)

قبولی نسرین هم هست 

 دکتر هم هست 

آره لیستم داره بسته میشه

خدایا شکرت