وقتی بچه بودم دخترداییهای مشهدیم یبار تو خونه ما با ماها خواستن بازی کنن

من اصلا این بازیو بلد نبودم 

یادمه دختردایی گفت من میشم مامان 

یادمه داشت یه کارایی می کرد که من فقط تماشا می کردم (و اگه من مامان بودم احتمالا بلد نبودم که باید اون کارا را بکنم) بهم گفت تو بشو بابا 

یادمه فقط نگاه می کردم و فکر می کردم خوب الان باید چی کار کنم 

و هیچ کاری نداشتم بکنم و به نظرم بازی ای اومد که من بد نیستمش

و این سوال و این بلد نبودنها در تمام عمرم تکرار شد 

کاش بلد بودم 

 

 

 

امروزم تصاویری از گذشته جلو چشمم گذشتند