و بعد درد قفسه سینه که نیم ساعتی طول کشید

اما گریه ی من فقط چند قطره بود 

چون من منتظر مرگت بودم 

چون من تنها کسی بودم که خسته شده بودم 

چون من تنها کسی بودم که کسیو دوست نداشت 

 

 

 

و امروز چه جمله ی سنگین و ژرفی از نگهبان به یک ارباب رجوع شنیدم وقتی نمی دونم به سر چه کسی فریاد می زد، گفت خجالت بکش آروم باش

 «زندگی یعنی همین سختیا»

 

 

 

خدانگهدار مادربزرگ 

من آخرین نفری بودم که دیدمت