روز رحلت پیامبر با یک گروه رفتیم کوه 

و تو مینی بوس هم آهنگ شاد گذاشن که من گفتم لطفا ملایم بذارید ولی به خودشون نیاوردن و دو همکاری که اونجا باهام آشنا شدن و دوست شدیم هم یه خورده چرت گفتن درباره شهادت و رحلت 

راه برگشت هم با اون یکی می نی بوس نشستم که توش یه آقا گفت کاش می شد مثل اون دفعه یکم رقص و آوازی چیزی می داشتیم ولی الان چون شهادت و چهل و هشتمه نمیشه 

 

خلاصه که فکر کنم علیرغم اینکه ازشون خوشم اومده خیلی باهاشون نرم چون خیلی خوشم نمیاد تو می نی بوس رقص راه بیفته :/ 

اوففففف اگه تو می نی بوس باشه که هیچی لابد ماسکم نخواهند زد :/

 

امروزم شهادت امام رضاست و من شیفتم 

خونه از صبح تدارک مراسم آش بود و من با قرص خوابیده بودم 

روز شهادت امام رضایی که روزگاری به خودم میگفتم هی دختر به خاطر روضه ها و آشمون تا حالا این روز حرم نبودم حالا برام یه روز بی معنی و مسخره است 

حالا یعنی بعد انتخاب رئیسی 

اومدم تو خیابون دم در محل کارم پرچم زدن سلام بر امام مهربانی ها

همینطور که فرمونو می چرخوندم ته دلم گفتم ببندید، جمع کنید بابا 

 

از روزی که رفت تو حرم جشن گرفت 

حس کردم ازم دزدیدنش