داستان اینه که وقتی اول صبح روزهایی که آف کردم و پیش خودم، تو مغزم، دارم به یه برنامه ی تفریحی فکر می کنم، و بعد می بینم مامانم همون اول صبح با یکی بحثش میشه _ مخصوصا با بابا که دیگه بابا قشنگ میرینه_ به شدت عصبی میشم

تجربه ی آخرین باری که مشهد رفتیم و من تمام روز رو به خاطر اعصاب خردکنی کله ی صبح بابا _ که از ما جدا شد! و چون فروشگاهی که میخواست بره تعطیل بود، کلا نیومد مشهد_ تو اعصاب خودم و دیگران ریده بودم یادم نرفته

وااای که چه روز فاجعه ای بود 

 

من کل دی ماه را به افسردگی گذروندم 

و همین روزها را هم 

حساب کنید امروز از سر ناچاری پایان پریودی بعد حدود یک ماه رفتم حموم :/ تا حدی چرب و کثافت بودم که صورتمو کیسه کشیدم! لاله ی گوش و پشت گوش را هم کیسه کشیدم! 

خلاصه که دیشب که همه هدیه آورده بودن من چیزی نخریده بودم 

امروزمو آف کرده بودم مثلا برم بیرون! تفریح!

ولی امروز هم نه تنها تفریح نرفتم که هدیه هم نخریدم 

 

آیا من وظیفه دارم هدیه بخرم؟ تو دنیای تلافی، مامان من برام هدیه می خره؟ یا یه کیک درست می کنه؟ جز اینه که غیر از دو سه سال اخیر که خواهرهای ازدواج کرده م برام تولد می گیرن، من تماااااااااااام این سالها، روز تولدمو گریه کردم؟

امسال برای روز تولدم چی گرفتم؟

روز دیگرمم دیگه روزتولد حضرت زینب بود که مامان مراسم گرفت _ همون دعا و زیارت خونی خودشو

بیخیال 

شایدم فردا برم و سکه را بخرم 

شاااید 

چون اول باید ببینم سکه چنده 

و چقدر پول دارم و وامیکه تقریبا بیست یا بیشتر باید بپردازم چی میشه