تو خواب توی بیمارستان بودم 

پشت ایستگاه 

و از سمت چپم، صدای بلند و رسای ایمان را شنیدم که با اعتماد به نفس که هیچ به سقف، منو سلام کرد و منتظر بود جواب بدم 

و من حتی به چپ از ترس دیدنش نگاه هم نکردم 

 

این ترسی که تو بیداری در برابر حسین تجربه کردم و تو خواب در برابر ایمان، برای چیه؟

من خجالت می کشم 

خجالت می کشم که اونا ترکم کردن 

حتی از خودشونم خجالت می کشم