شوهرم اومد البته که من خواستم 

ولی بی اصرار

بعد خواستم که میخواد بره دوباره بیاد

ولی نیومد

اینجاشو خیلی اصرار کردم

کلا نمیاد خونه ی ما

 

 

بعد زنگ زد

و ازش خواستم فردا نهار بیاد گفت میشه نیام؟ گفتمپس شب بیا برای شام

میام سر میزنم ولی غذا نمی مونم گفتم بیا یه چای بخور با هم بشینیم شام بخور بعد برو

ما قبلا روز در میون با هم بودیم

اینو گفتم قبول کرد 

منم اونقدر خوشحال شدم که پشت تلفن داد زدم واااااای خیلی خوشحالم کردی و فلان... 

 

بعد نشستم سیب زمینی و پیاز شستم پوست کندم و مقداریشو خرد کردم دیگه خواهرم تموم کرد و سرخ کرد

 

گرفتی؟ اگهصاف ننشینم میتونم بیشتر از چند دقیقه بشینم وگرنه درد می گیره

 

خلاصه الان سر شام گفتم مامان میشه فردا شب کوکو بادمجون درست کنی؟ شوهرم میاد

گفت باشه

بعد گفت اصلا اصرارش نکن 

اصلا هاااا

و منم گفتم راستش اصرارش کردم 

 

 

 

حالا کار بدی کردم؟ خدایی اصرار کردن به شوهر بده؟

خو یعنی باید وایستم تا خودش دلش تنگ بشه بیاد؟ تو این چهار ماه که نمیومد

من می رفتم خونه شون 

الان یه ماه استعلاجی دارم

:|

الن هم نباید اصرارش کنم؟