دلم رگفته

و حوصله نوشتنشو ندارم

اونقدر دلم گرفته که حس می کنم تبریک عید گفتن به همکارا چرت ترین کار ممکنه

نشستم سرجام

نرفتم اتاق های دیگه احوالپرسی کنم

نگهبان میگه چقدر گرفته ای

من دختر دیروزم؟ که با اونننننننننننن همه انرژی از اینجا زدم بیرون؟

نه

من الان یه دختر بازنده ام که صبح عید اومده سرکار

اونم خیلی دیر

و ظهر نمی دونه شوهرش میاد یا نه

و حوصله هیچیو هم نداره

و دلم میخواد بنویسم

ولی سیستم سرکارم هست و با کیبورد هی صدا میده و میترسم بغل دستی بفهمه

اگه رفتم پایینو گوشیو برداتشم شاید نوشتم

 

اتاق احیا کنارمه

همزمان با ورودم آمبولانس یه مرد را آورد

خاواده اش پشت در با استرس ایستادن

پسر نوجوون را دارم میبینم از لای در به داخل نگاه می کنه

من جزو گروه احیا امرزو نیستم

امیدوارم روز عیدشون و عید نوروزشون به خیر بگذره