چون قدیما می نشستم پای هیمن سیستم های محل کارم و می نوشتم

سیستمی تقریبا مختص خودمو داشتم

و کسی نگاه نمی کرد

الان اما نه

و الان هم قاچاقی نشستم می نویسم

انصافا نوشتن با کیبورد سیستم خییییییییییلی راحت تر از صفحه ی گوشیه

 

در گیر و داریم

من در گیرودارهای روحی خودم که بالا و پایین می برتم و از شوهرم دور و نزدیکم می کنه

ولی تهشم می بینم شوهرمه که برای منه

مادرم اون شب رسما گفت که برای 5 نفر غذا می پزه (اول می گفت بعضیا نشستن چقدر خوردن هی با خودم یم گفتم انصافا کم ریختم که زیاد برنداشتم که) بعد واضح به برادرم گفت برای 5 نفر غذا می پزه و حالا که بعضیا سریع اومدن خوردن تو سهمتو نصف کن به برادرت برسه

و منم که دعوا کرده بودم همون 11 شب به محضی فهمیدم شوهرم به شهر رسیده خونه را ترک کردم و رفتم مغازه اش و باهم رفتیم خونه شون

بنده خدا ذوق کرده بود که من دلم براش تنگ شده

نمی دونه بیشتر از اون دلم برا اون خونه ای که مادرم توش نیست تنگ شده :|

 

 

 

 

همش باید با خودم تکرار کنم شوهرم سبک زندگی سختی داره و زحمت کشه تا تو خونه هی بهش گیر ندم پاشو کمکم کن

این اداهای کمک به زن برا مردهاییه که کارشون اداری و بخور بخوابیه نه شوهر من

درسته که من اداری نیستم و گاهی خیلی شلوغیم و من مرد نیستم

ولی بازم به پای شوهرم نمی رسم